فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Bored

bɔːrd bɔːd

صفت تفضیلی:

more bored

صفت عالی:

most bored

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective A1

بی‌حوصله، کسل، بی‌دل‌ودماغ

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح متوسط

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری

He always seems bored at work and lacks motivation.

او همیشه سر کار بی‌حوصله به نظر می‌رسد و انگیزه ندارد.

She looked bored during the long lecture.

در طول سخنرانی طولانی بی‌دل‌ودماغ به نظر می‌رسید.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bored

  1. adjective uninterested
    Synonyms:
    tired inattentive disinterested dull fatigued blasé sick and tired turned off spiritless
    Antonyms:
    interested enthusiastic excited exhilarated

لغات هم‌خانواده bored

ارجاع به لغت bored

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bored» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bored

لغات نزدیک bored

پیشنهاد بهبود معانی