گذشتهی ساده:
dulledشکل سوم:
dulledسومشخص مفرد:
dullsوجه وصفی حال:
dullingصفت تفضیلی:
dullerصفت عالی:
dullestکند، راکد، کودن، کرخت، عاری، سست، کدر
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح متوسط
a dull student
شاگرد کندذهن
dull to grief
عاری از احساس غم
She was so tired that she was dull to what went on about her.
آنقدر خسته بود که رویدادهای اطراف خود را حس نمیکرد.
Hossein drank so much that he became dull.
حسین آنقدر نوشید که خمود شد.
He is in one of his dull moods again.
او دوباره دچار رخوت شده است.
a dull period for sales
دوران کسادی فروش
The gold market is dull.
بازار طلا کساد است.
a dull book
کتاب کسلکننده
a dull party
مهمانی کسلکننده
a dull knife
چاقوی کند
a dull headache
سردرد خفیف
a dull red
قرمز کدر
a dull finish
جلای کدر
She fell with a dull thud.
او با صدای خفهای افتاد (تلپی افتاد).
the dull weather
هوای غمافزا
کند کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Defeat dulled the sharp edge of his desire.
شکست، لبهی تیز اشتیاق او را کند کرد.
Her eyes and ears were dulled by old age.
چشمها و گوشهایش در اثر پیری ضعیف شده بودند.
The sun has dulled this carpet's colors.
آفتاب رنگ این فرش را کدر کرده است.
کند شدن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «dull» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/dull