با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Lumpy

ˈlʌmpi ˈlʌmpi
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    lumpier
  • صفت عالی:

    lumpiest

معنی و نمونه‌جمله

adjective
موج‌دار، متلاطم، ناهنجار، قلنبه، ناصاف، سنگین

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- a lumpy mattress
- تشک ناصاف، تشک قلمبه‌قلمبه
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد lumpy

  1. adjective Unwieldy or clumsy, especially due to excess weight
    Synonyms: heavy, cumbersome, cumbrous, lumpish, ponderous
  2. adjective Not regular in form or outline
    Synonyms: knotty, bumpy, uneven
  3. adjective Like or containing small sticky lumps
    Synonyms: chunky

ارجاع به لغت lumpy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «lumpy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/lumpy

لغات نزدیک lumpy

پیشنهاد بهبود معانی