۷۰٪ تخفیف تا پایان اسفند - اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی 💚

Lumpy

ˈlʌmpi ˈlʌmpi
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    lumpier
  • صفت عالی:

    lumpiest

معنی و نمونه‌جمله

adjective
موج‌دار، متلاطم، ناهنجار، قلنبه، ناصاف، سنگین

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- a lumpy mattress
- تشک ناصاف، تشک قلمبه‌قلمبه
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد lumpy

  1. adjective unwieldy or clumsy, especially due to excess weight
    Synonyms:
    heavy cumbersome ponderous cumbrous lumpish
  1. adjective not regular in form or outline
    Synonyms:
    uneven bumpy knotty
  1. adjective like or containing small sticky lumps
    Synonyms:
    chunky

ارجاع به لغت lumpy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «lumpy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/lumpy

لغات نزدیک lumpy

پیشنهاد بهبود معانی