با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Bumpy

ˈbʌmpi ˈbʌmpi
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    bumpier
  • صفت عالی:

    bumpiest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective
ناهموار، پردست‌انداز، پر از چاله‌چوله (جاده)، پرتکان (سفر و سواری و غیره)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- a bumpy road
- جاده‌ی پردست‌انداز
- The ride in the motor boat was bumpy and noisy.
- سواری در قایق موتوری پرتکان و پرصدا بود.
adjective
ناصاف، ناهموار (سطح)
- bumpy whitewashed walls
- دیوارهای سفید ناصاف
- The old wooden table had a bumpy surface.
- میز چوبی قدیمی سطحی ناهموار داشت.
adjective
مجازی ناهموار، دشوار، پرمشکل
- The road to success is often bumpy.
- راه رسیدن به موفقیت اغلب ناهموار است.
- Learning a new skill is sometimes bumpy.
- یادگیری یک مهارت جدید گاهی‌وقت‌ها دشوار است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bumpy

  1. adjective rough
    Synonyms: choppy, corrugated, jarring, jerky, knobby, lumpy, potholed, rugged, rutted, uneven

ارجاع به لغت bumpy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bumpy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bumpy

لغات نزدیک bumpy

پیشنهاد بهبود معانی