فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Bumpy

ˈbʌmpi ˈbʌmpi
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    bumpier
  • صفت عالی:

    bumpiest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective
    ناهموار، پردست‌انداز، پر از چاله‌چوله (جاده)، پرتکان (سفر و سواری و غیره)
    • - a bumpy road
    • - جاده‌ی پردست‌انداز
    • - The ride in the motor boat was bumpy and noisy.
    • - سواری در قایق موتوری پرتکان و پرصدا بود.
  • adjective
    ناصاف، ناهموار (سطح)
    • - bumpy whitewashed walls
    • - دیوارهای سفید ناصاف
    • - The old wooden table had a bumpy surface.
    • - میز چوبی قدیمی سطحی ناهموار داشت.
  • adjective
    مجازی ناهموار، دشوار، پرمشکل
    • - The road to success is often bumpy.
    • - راه رسیدن به موفقیت اغلب ناهموار است.
    • - Learning a new skill is sometimes bumpy.
    • - یادگیری یک مهارت جدید گاهی‌وقت‌ها دشوار است.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد bumpy

  1. adjective rough
    Synonyms: choppy, corrugated, jarring, jerky, knobby, lumpy, potholed, rugged, rutted, uneven

ارجاع به لغت bumpy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bumpy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/bumpy

لغات نزدیک bumpy

پیشنهاد بهبود معانی