فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Bumpy

ˈbʌmpi ˈbʌmpi

صفت تفضیلی:

bumpier

صفت عالی:

bumpiest

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective

ناهموار، پردست‌انداز، پر از چاله‌چوله (جاده)، پرتکان (سفر و سواری و غیره)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط

مشاهده

a bumpy road

جاده‌ی پردست‌انداز

The ride in the motor boat was bumpy and noisy.

سواری در قایق موتوری پرتکان و پرصدا بود.

adjective

ناصاف، ناهموار (سطح)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

bumpy whitewashed walls

دیوارهای سفید ناصاف

The old wooden table had a bumpy surface.

میز چوبی قدیمی سطحی ناهموار داشت.

adjective

مجازی ناهموار، دشوار، پرمشکل

The road to success is often bumpy.

راه رسیدن به موفقیت اغلب ناهموار است.

Learning a new skill is sometimes bumpy.

یادگیری یک مهارت جدید گاهی‌وقت‌ها دشوار است.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد bumpy

  1. adjective rough
    Synonyms:
    uneven rough rugged choppy lumpy jerky jarring rutted knobby corrugated potholed

ارجاع به لغت bumpy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «bumpy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/bumpy

لغات نزدیک bumpy

پیشنهاد بهبود معانی