شکل جمع:
familiarsصفت تفضیلی:
more familiarصفت عالی:
most familiarآشنا، شناس، شناسا
a familiar face
چهرهی آشنا
یار جانی، هم قطار، همکار
دوست صمیمی، دوست جون جونی، نزدیک (نزدیکان)
He tried to become familiar with the neighbor's wife.
او کوشید خود را به زن همسایه نزدیک کند.
the secret which I only share with my familiars
رازی که فقط با نزدیکان خود در میان میگذارم
مطلع به، وارد به، بلد، متبحر در، داننده، خبره
He is quite familiar with the Bible.
او بهطور کامل به انجیل وارد است.
I am familiar with the works of Shakespear.
من آثار شکسپیر را خوب میدانم.
(جانوران) اهلی، رام، خوگیر
مأنوس، خودی، خودمانی
to be on familiar terms with somebody
با کسی خودمانی بودن
بیرودربایستی، ندار، خودی، بی تکلف
پررو (بهویژه کسی که بدون مناسبت لحن و رفتار خودمانی اتخاذ میکند)، گستاخ، بیش از حد خودمانی
In some countries calling a person by his first name is considered to be too familiar.
در برخی کشورها صدا زدن شخص به اسم اولش بیشازحد خودمانی محسوب میشود.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «familiar» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/familiar