آخرین به‌روزرسانی:

Acquainted

əˈkweɪntɪd əˈkweɪntɪd

سوم‌شخص مفرد:

acquaints

وجه وصفی حال:

acquainting

معنی

adjective

آشنا، آگاه، مسبوق، باخبر

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد acquainted

  1. adjective aware
    Synonyms:
    informed aware familiar with conversant versed in abreast advised in the know enlightened clued in apprised of

ارجاع به لغت acquainted

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «acquainted» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/acquainted

لغات نزدیک acquainted

پیشنهاد بهبود معانی