Undistinguished

آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective
معمولی، غیر متمایز، نامتمایز، غیر برجسته، پیش‌پاافتاده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- Sometimes the President wished for an undistinguished life where he wasn't followed around constantly.
- گاهی‌وقت‌ها رئیس‌جمهور آرزو می‌کرد که زندگی معمولی داشته باشد و دائماً او را پیگیری و دنبال نمی‌کردند.
- After an undistinguished career as a waiter, the young man decided to join the military and do something exceptional with his life.
- پس از یک حرفه‌ی پیش‌پاافتاده به عنوان پیشخدمت، مرد جوان تصمیم گرفت به ارتش ملحق شود و کاری بی‌نظیر در زندگی خود انجام دهد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد undistinguished

  1. adjective ordinary
    Synonyms: average, characterless, common, commonplace, dull, everyday, fair, garden-variety, generic, mean, mediocre, modest, no great shakes, normal, nothing special, nothing to write home about, pedestrian, plain, prosaic, routine, run-of-the-mill, second-rate, so-so, typical, uneventful, unexceptional, unexciting, uninspired, unmemorable, unremarkable, usual

ارجاع به لغت undistinguished

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «undistinguished» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/undistinguished

لغات نزدیک undistinguished

پیشنهاد بهبود معانی