با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Normal

ˈnɔːrməl ˈnɔːml
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more normal
  • صفت عالی:

    most normal

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective A2
عادی، معمول، معمولی، متعارف، طبیعی، بهنجار، نرمال (موقعیت و رفتار و حرارت و غیره)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- the normal rainfall in this region
- میزان معمولی باران در این ناحیه
- normal breathing
- دم‌زنی بهنجار، تنفس طبیعی
- normal behavior and abnormal behavior
- رفتار بهنجار و رفتار نابهنجار
- normal working hours
- ساعات عادی کار
- normal pronunciation
- تلفظ معمولی
- the normal word order in a sentence
- ترتیب معمولی واژه‌ها در جمله
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adjective
طبیعی، عادی، نرمال، سالم (شخص)
- a normal child
- بچه‌ی سالم و معمولی
- She seemed like a normal person, with no visible signs of physical or mental health issues.
- او فردی نرمال به نظر می رسید، بدون هیچ نشانه‌ی مشهودی از مشکلات جسمی یا روانی.
noun countable
ریاضی خط عمود، خط قائم
- The mathematician drew a normal to the curve to find the gradient at a specific point.
- ریاضی‌دان یک خط عمود بر منحنی رسم کرد تا شیب را در یک نقطه‌ی خاص پیدا کند.
- He explained the concept of a normal as a line that intersects a curve at a right angle.
- او مفهوم خط قائم را به عنوان خطی توضیح داد که منحنی را در یک زاویه‌ی قائمه قطع می‌کند.
adjective
ریاضی عمود، قائم
- In a right triangle, the hypotenuse is not normal to either of the legs.
- در مثلث قائم‌الزاویه، وتر بر هیچ یک از اضلاع عمود نیست.
- The two lines are normal to each other and intersect at a right angle.
- این دو خط بر یکدیگر عمود هستند و در یک زاویه‌ی قائمه یکدیگر را قطع می‌کنند.
adjective
شیمی نرمال (محول)، خطی (هیدروکربن)، خنثی (نمک)
- The normal hydrocarbon chain contains only single bonds.
- پیوند هیدروکربن خطی فقط حاوی پیوندهای یگانه است.
- a normal solution
- محلول نرمال
noun
حالت عادی، حالت طبیعی، حالت نرمال، حد طبیعی، حد نرمال
- Life returned to normal once the storm passed.
- پس از گذشت طوفان، زندگی به حالت عادی بازگشت.
- The normal for a healthy adult is to sleep around 7 to 9 hours each night.
- برای یک فرد بالغ سالم، حد نرمال این است که هر شب حدود ۷ تا ۹ ساعت بخوابد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد normal

  1. adjective common, usual
    Synonyms: accustomed, acknowledged, average, commonplace, conventional, customary, general, habitual, mean, median, methodical, natural, orderly, ordinary, popular, prevalent, regular, routine, run-of-the-mill, standard, traditional, typic, typical, unexceptional
    Antonyms: abnormal, irregular, odd, strange, uncommon, unconventional, unusual
  2. adjective sane, rational
    Synonyms: all there, compos mentis, cool, healthy, in good health, in one’s right mind, lucid, reasonable, right, right-minded, sound, together, well-adjusted, whole, wholesome
    Antonyms: abnormal, eccentric, insane, irrational, irregular, odd, unbalanced

لغات هم‌خانواده normal

ارجاع به لغت normal

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «normal» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/normal

لغات نزدیک normal

پیشنهاد بهبود معانی