فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Normally

ˈnɔːrməli ˈnɔːməli
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • adverb B2
    درحال عادی، به‌طور معمول، به‌طور عادی یا طبیعی
    • - Normally,it snows in the month of Bahman.
    • - معمولاً، در بهمن برف می‌آید.
    • - He acted normally.
    • - رفتار او بهنجار بود (او طبیعی عمل کرد).
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد normally

  1. adverb usually
    Synonyms: as a rule, commonly,habitually, ordinarily, regularly, typically
    Antonyms: abnormally, never

لغات هم‌خانواده normally

ارجاع به لغت normally

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «normally» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/normally

لغات نزدیک normally

پیشنهاد بهبود معانی