فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Norm

nɔːrm nɔːm

شکل جمع:

norms

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable C1

هنجار، اصل قانونی، قاعده، ماخذ قانونی، مقیاس یامعیار، حد وسط، معدل

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

norms of civilized behavior

ضوابط رفتار متمدنانه

to deviate from the norm

از قاعده منحرف شدن

نمونه‌جمله‌های بیشتر

social norms

معیارهای اجتماعی

wages that are below the national norm

مزدهایی که از میانگین مزدهای کشور کمترند

production norm

میانگین تولید

$ 10,000 per annum is the norm in this town.

سالی ده هزار دلار در این شهر حد متوسط است.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد norm

  1. noun average, standard
    Synonyms:
    measure rule standard model type medium mean gauge pattern criterion benchmark yardstick scale par median touchstone barometer
    Antonyms:
    exception extreme end

ارجاع به لغت norm

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «norm» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/norm

لغات نزدیک norm

پیشنهاد بهبود معانی