امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Norm

nɔːrm nɔːm
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    norms

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable C1
    هنجار، اصل قانونی، قاعده، ماخذ قانونی، مقیاس یامعیار، حد وسط، معدل
    • - norms of civilized behavior
    • - ضوابط رفتار متمدنانه
    • - to deviate from the norm
    • - از قاعده منحرف شدن
    • - social norms
    • - معیارهای اجتماعی
    • - wages that are below the national norm
    • - مزدهایی که از میانگین مزدهای کشور کمترند
    • - production norm
    • - میانگین تولید
    • - $ 10,000 per annum is the norm in this town.
    • - سالی ده هزار دلار در این شهر حد متوسط است.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد norm

  1. noun average, standard
    Synonyms: barometer, benchmark, criterion, gauge, mean, measure, median, medium, model, par, pattern, rule, scale, touchstone, type, yardstick
    Antonyms: end, exception, extreme

ارجاع به لغت norm

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «norm» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۸ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/norm

لغات نزدیک norm

پیشنهاد بهبود معانی