با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Benchmark

ˈbentʃmɑːrk ˈbentʃmɑːk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    benchmarked
  • شکل سوم:

    benchmarked
  • سوم شخص مفرد:

    benchmarks
  • وجه وصفی حال:

    benchmarking
  • شکل جمع:

    benchmarks

توضیحات

شکل نوشتاری دیگر این لغت در معنای دوم: bench mark

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable C1
    ملاک، محک، معیار (برای مقایسه)
    • - The company's success in the market set a new benchmark for the industry.
    • - موفقیت این شرکت در بازار معیار جدیدی را برای این صنعت ایجاد کرد.
    • - The athlete's record-breaking performance set a new benchmark in the sport.
    • - رکوردشکنی این ورزشکار معیار جدیدی را در این ورزش به وجود آورد.
    • - Economic progress is not the only benchmark for success.
    • - پیشرفت اقتصادی یگانه محک موفقیت نیست.
  • noun
    کامپیوتر بنچمارک (آزمونی برای توان پردازش سامانه‌ی رایانه‌ای مشتمل بر سخت‌افزار و نرم‌افزار)
    • - The benchmark score for my computer's graphics card was above average.
    • - امتیاز بنچمارک کارت گرافیک کامپیوتر من بالاتر از حد متوسط بود.
    • - We need to run a benchmark test to compare the performance of different software programs.
    • - برای مقایسه‌ی عملکرد نرم‌افزارهای مختلف باید آزمون بنچمارک را انجام دهیم.
  • noun countable
    (نقشه‌برداری) نشان ترازیابی، بنچ‌مارک
    • - The benchmark served as a reference point for future measurements.
    • - این نشان ترازیابی به عنوان نقطه‌ی مرجع برای اندازه‌گیری‌های آتی عمل می‌کند.
    • - The topographic surveyor relied on the bench mark to accurately map the area.
    • - نقشه‌بردار توپوگرافی برای نقشه‌برداری دقیق منطقه بر بنچ‌مارک تکیه کرد.
  • verb - transitive
    کسب‌وکار ارزیابی کردن (محصول رقیب یا شیوه‌های تجاری) به منظور بهبود عملکرد شرکت خود))
    • - We need to benchmark our competitors' advertising strategies.
    • - باید استراتژی‌های تبلیغاتی رقبای خود را ارزیابی کنیم.
    • - The company decided to benchmark their rival's customer service practices.
    • - این شرکت تصمیم گرفت شیوه‌های خدمات مشتری رقیب خود را ارزیابی کند.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد benchmark

  1. noun reference point
    Synonyms: criterion, gauge, measure, standard, touchstone, yardstick

ارجاع به لغت benchmark

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «benchmark» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/benchmark

لغات نزدیک benchmark

پیشنهاد بهبود معانی