گذشتهی ساده:
measuredشکل سوم:
measuredسومشخص مفرد:
measuresوجه وصفی حال:
measuringشکل جمع:
measuresاندازه، پیمانه، مقیاس، واحد، میزان، پایه، درجه، اقدام
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح متوسط
metric measure
واحد سنجش بر حسب متر
She took my measure for a coat.
اندازهی مرا برای یک پالتو گرفت.
made to measure
ساخته شده طبق اندازه
اندازه گیری، سنجش، پیمایش، برآورد، ارزیابی، معیار، یکان سنجش، سنجه، سنجانه (مانند: متر و یارد و اینچ و لیتر)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
غذا و آشپزی گنجایی، ظرفیت، کیل
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی غذا و آشپزی
He measured out three cups of flour.
او سه فنجان آرد پیمانه کرد.
حد (حدود)، محدوده، گسترش، وسعت، کار
to remain within measure
از حد تجاوز نکردن
angry beyond measure
بیش از حد عصبانی
The new measure restricts handgun ownership.
مصوبهی جدید داشتن هفتتیر را محدود میکند.
God's bounties are beyond measure.
نعمتهای پروردگار حدی ندارد.
(مجلس شورا) مصوبه، لایحه
(شعر) وزن شعر، بحر، آهنگ
پیمانه کردن، درآمدن، اندازه نشان دادن، اندازه داشتن
safety measures
اقدامات احتیاطی
The government has taken the necessary measures to combat inflation.
دولت برای مبارزه با تورم اقدامات لازم را به عمل آورده است.
This pole measures 5 meters.
این دیرک 5 متر است.
to measure a speech by the listeners' reactions
سخنرانی را از روی واکنش شنوندگان ارزیابی کردن
to measure one's skill against another's
مهارت خود را با مهارت کسی دیگر مقایسه کردن
He measures success by salary.
او موفقیت را با (میزان) حقوق میسنجد.
to measure one's foe
دشمن خود را برآوردکردن
to measure the length of the table
درازای میز را اندازه گرفتن
to measure the snowfall
ریزش برف را اندازه گرفتن
We applied measures to prevent the spread of infection.
دست به کار شدیم تا جلو گسترش عفونت را بگیریم.
to take the measure of the present crisis
بحران فعلی را ارزیابی کردن
take measures to stop someone
برای متوقف کردن کسی اقدام کردن
according to the measure of their wealth
بر طبق مقدار ثروتشان
in large measure
به میزان زیاد
weights and measures
اوزان و مقیاسات
broad measure
سنجهی پهنا
a quart measure
پیمانهی یک کوارتی
برآوردکردن، (با مقایسه) داوری کردن، ارزیابی کردن، به حساب آوردن، ورانداز کردن
(حرف یا عمل) با دقت ادا کردن، سنجیده عمل کردن، سنجیده سخن گفتن
اندازه گرفتن، سنجدین
روی زمین دراز به دراز افتادن یا پرت شدن، (با اندازهگیری) تقسیم یا تقسیط کردن
(انتظارات یا معیارها یا شرایط لازم) واجد بودن، از عهده برآمدن، دارا بودن
بیش از حد، بیش از اندازه، بیحد، بسیار
تا اندازهای، تا درجهی بهخصوصی، تا حدی
(لباس) خیاطدوخته (در برابر: آماده یا پیشدوخته شده)، دوخته شده به اندازهی شخص
1- شمشیربازی کردن 2- جنگیدن، همداوی کردن
اقدام کردن، دست به کار شدن، یازیدن
(لیاقت یا کارایی یا تخصص) کسی را سنجیدن
اضافه (بر چیزهای دیگر)، به عنوان پاداش
رقصیدن، پایکوبی کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «measure» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/measure