با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Eye

آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    eyed
  • شکل سوم:

    eyed
  • سوم‌شخص مفرد:

    eyes
  • وجه وصفی حال:

    eyeing
  • شکل جمع:

    eyes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A1
کالبدشناسی چشم، دیده، بصر

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- He opened his eyes.
- او چشمان خود را باز کرد.
- What color are your eyes?
- چشم‌های شما چه رنگی است؟
- I have blue eyes.
- چشم‌های من آبی است.
noun countable
گیاه‌شناسی گره (روی سیب‌زمینی)
- As I dug up the potato, I noticed the eyes starting to sprout.
- وقتی سیب‌زمینی را از خاک درآوردم، متوجه شدم گره‌ها شروع به جوانه زدن کرده‌اند.
- The potato had several eyes, indicating that it was ready to be planted.
- سیب‌زمینی چندین گره داشت که نشان می‌داد آماده‌ی کاشت است.
noun countable
سوراخ (سوزن)
- The eye of the needle was too small for the thick thread.
- سوراخ سوزن برای آن نخ ضخیم خیلی کوچک بود.
- Without good light, it can be hard to see the eye of the needle.
- بدون نور خوب، دیدن سوراخ سوزن دشوار است.
verb - transitive
نگاه کردن، ورانداز کردن، نگریستن، نظر افکندن، چشم انداختن
- The natives kept eyeing us.
- بومی‌ها مرتب به ما نگاه می‌کردند.
- The detective eyed them suspiciously.
- کارآگاه با سوء ظن به آن‌ها نگریست.
- After greetings, he eyed the letter the lass had brought.
- پس از سلام و احوال‌پرسی به نامه‌ای که دخترک آورده بود، نظر افکند.
noun
بینایی
- I couldn't believe my eyes when I saw the breathtaking view of the majestic mountains.
- با دیدن منظره‌ی خیره‌کننده‌ی کوه‌های باشکوه نمی‌توانستم بینایی‌ام را باور کنم.
- The hawk's eye allowed it to spot its prey from a great distance.
- بینایی شاهین به او این امکان را می‌داد که طعمه‌اش را از فاصله‌ی دور تشخیص دهد.
noun
نگاه، نظر
- The crowd's eyes followed the ball.
- نگاه‌های جمعیت توپ را دنبال می‌کرد.
- The couple locked eyes across the crowded room.
- نظر این زوج در اتاق شلوغ به هم قفل شد.
noun
توجه
- It caught my eye.
- توجه مرا جلب کرد.
- The detective had his eye on the suspect for weeks.
- توجه کارآگاه هفته‌ها معطوف مظنون بود.
noun
(از) دیدگاه، (از) نظر (قانون و بیننده و غیره) (معمولاً به‌صورت جمع می‌آید)
- in the eyes of the law
- از دیدگاه قانون
- I believe that beauty is in the eye of the beholder.
- معتقدم زیبایی در چشم بیننده است (زیبایی بستگی به سلیقه دارد).
noun
جانورشناسی خال (روی پرهای دم طاووس)
- Each eye on the peacock's tail was a unique work of art.
- هر خال روی دم طاووس اثر هنری منحصر‌به‌فردی بود.
- She admired the peacock's eyes.
- خال‌های طاووس را تحسین کرد.
noun countable
حلقه، مادگی (روی قزن‌قفلی و غیره)
- The fisherman carefully tied an eye to his fishing line
- ماهیگیر با دقت حلقه را به نخ ماهیگیری‌اش بست.
- The tailor sewed a eye onto the garment.
- خیاط مادگی را به لباس دوخت.
noun
آب‌و‌هوا چشم، مرکز (طوفان)
- Scientists studied the eye of the cyclone to better understand its structure and behavior.
- دانشمندان چشم طوفان را برای درک بهتر ساختار و رفتار آن مطالعه کردند.
- A satellite image showed the eye of the typhoon.
- تصویر ماهواره‌ای مرکز طوفان را نشان داد.
noun countable
گیاه‌شناسی وسط، مرکز (گل) (به‌ویژه زمانی که رنگ یا علامت متفاوت داشته باشد)
- The eye of the daisy was a rich yellow.
- وسط مینای چمنی زرد پررنگ بود.
- The eye of the petunia had a purple hue.
- مرکز گل اطلسی به رنگ ارغوانی بود.
noun
گرده (گوشت)
- The butcher carefully sliced the eye.
- قصاب با دقت گرده را ورقه‌ورقه کرد.
- The chef marinated the eye of beef.
- سرآشپز گرده‌ی گوشت گاو را مرینیت کرد.
noun countable
هر چیز چشم‌مانند، چشمی
- A magic eye opens and closes the door.
- یک چشم الکتریکی در را باز و بسته می‌کند.
- The camera has a high-quality eye for capturing detailed images.
- این دوربین دارای چشمی‌ای باکیفیت برای ثبت تصاویر باجزئیات است.
noun
مجازی مرکز، نقطه‌ی کانونی
- The company's new product quickly became the eye of attention in the market.
- محصول جدید این شرکت به‌سرعت به مرکز توجه بازار تبدیل شد.
- the eye of the debate
- نقطه‌ی کانونی مباحثه
verb - intransitive
قدیمی به نظر رسیدن، به نظر آمدن
- The situation eyed to be getting worse.
- به نظر می‌رسید وضعیت بدتر می‌شود.
- She eyes tired.
- به نظر می‌آید خسته است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد eye

  1. noun judgment, opinion
    Synonyms: appreciation, belief, conviction, discernment, discrimination, eagle eye, feeling, mind, perception, persuasion, point of view, recognition, scrutiny, sentiment, surveillance, tab, taste, view, viewpoint, watch
  2. noun optical organ of an animate being
    Synonyms: baby blue, blinder, eyeball, headlight, lamp, ocular, oculus, optic, peeper, pie
  3. verb gaze at, scrutinize
    Synonyms: check out, consider, contemplate, eyeball, gape, give the eye, glance at, have a look, inspect, keep eagle eye on, leer, look at, ogle, peruse, regard, rubberneck, scan, size up, stare at, study, survey, take a look, take in, view, watch
    Antonyms: look away

Collocations

Idioms

ارجاع به لغت eye

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «eye» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/eye

لغات نزدیک eye

پیشنهاد بهبود معانی