(حس) لامسه، بساوایی، حس، احساس (فیزیکی)
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح مقدماتی
a feeling of pain
احساس درد
There is no feeling in the patient's left foot.
هیچ احساسی در پای چپ بیمار وجود ندارد.
احساس، حس (غیرفیزیکی)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
a feeling of being alone
احساس تنها بودن
There is a feeling that he is honest.
چنین احساس میشود که او امین است.
This poem is full of feeling.
این شعر پر از احساس است.
I have a feeling that he will win.
به من الهام شده (یا احساس میکنم) که او خواهد برد.
the happy feeling of the city during Nowruz
حالت شادی شهر در ایام نوروز
She doesn't have much feeling for the beauty of these mountains.
او زیبایی این کوهها را چندان حس نمیکند.
(emotions) احساسات، عواطف
Her feelings were hurt when she overheard her friends talking negatively about her behind her back.
وقتی شنید که دوستانش دربارهی او پشت سرش حرفهای منفی میزنند، احساساتش جریحهدار شد.
The therapist encouraged him to express his feelings openly and honestly during their sessions.
تراپیست او را تشویق کرد تا عواطفش را آشکارا و صادقانه در طول جلسات بیان کند.
نظر، عقیده
My feeling is that we should postpone the meeting until next week.
نظر من این است که باید جلسه را به هفتهی آینده موکول کنیم.
My initial feeling is that this plan might not work.
عقیدهی اولیهی من این است که این طرح ممکن است کارساز نباشد.
احساسی، حساس، بااحساس، پراحساس، باعاطفه
She had a feeling heart.
قلب پراحساسی داشت.
The feeling mother was moved to tears by her son's letter.
مادر احساسی از نامهی پسرش به گریه افتاد.
احساسات کسی را جریحهدار کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «feeling» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/feeling