آیکن بنر

لیست کامل اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

اصطلاحات انگلیسی با معنی و مثال

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۱۳ آذر ۱۴۰۲

    Feeling

    ˈfiːlɪŋ ˈfiːlɪŋ

    گذشته‌ی ساده:

    felt

    شکل سوم:

    felt

    سوم‌شخص مفرد:

    feels

    شکل جمع:

    feelings

    معنی feeling | جمله با feeling

    noun countable uncountable B1

    (حس) لامسه، بساوایی، حس، احساس (فیزیکی)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی مقدماتی

    مشاهده

    a feeling of pain

    احساس درد

    There is no feeling in the patient's left foot.

    هیچ احساسی در پای چپ بیمار وجود ندارد.

    noun countable uncountable

    احساس، حس (غیرفیزیکی)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در ایکس

    a feeling of being alone

    احساس تنها بودن

    There is a feeling that he is honest.

    چنین احساس می‌شود که او امین است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    This poem is full of feeling.

    این شعر پر از احساس است.

    I have a feeling that he will win.

    به من الهام شده (یا احساس می‌کنم) که او خواهد برد.

    the happy feeling of the city during Nowruz

    حالت شادی شهر در ایام نوروز

    She doesn't have much feeling for the beauty of these mountains.

    او زیبایی این کوه‌ها را چندان حس نمی‌کند.

    noun plural

    (emotions) احساسات، عواطف

    Her feelings were hurt when she overheard her friends talking negatively about her behind her back.

    وقتی شنید که دوستانش درباره‌ی او پشت سرش حرف‌های منفی می‌زنند، احساساتش جریحه‌دار شد.

    The therapist encouraged him to express his feelings openly and honestly during their sessions.

    تراپیست او را تشویق کرد تا عواطفش را آشکارا و صادقانه در طول جلسات بیان کند.

    noun countable

    نظر، عقیده

    My feeling is that we should postpone the meeting until next week.

    نظر من این است که باید جلسه را به هفته‌ی آینده موکول کنیم.

    My initial feeling is that this plan might not work.

    عقیده‌ی اولیه‌ی من این است که این طرح ممکن است کارساز نباشد.

    adjective

    احساسی، حساس، بااحساس، پراحساس، باعاطفه

    She had a feeling heart.

    قلب پراحساسی داشت.

    The feeling mother was moved to tears by her son's letter.

    مادر احساسی از نامه‌ی پسرش به گریه افتاد.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد feeling

    1. noun sensation, especially of touch
      Synonyms:
      sense awareness consciousness perception enjoyment pleasure pain excitement reaction sensitivity sensibility responsiveness activity excitation feel receptivity reflex motor response innervation motility sensuality tactility tangibility perceiving titillation
      Antonyms:
      numbness insensibility unconsciousness
    1. noun idea, impression
      Synonyms:
      thought notion sense impression belief opinion view mind conviction inclination outlook reaction suspicion consciousness persuasion instinct hunch inkling presentiment eye point of view sentiment apprehension
      Antonyms:
      thing solid concrete
    1. noun a state of mind, often strong
      Synonyms:
      emotion passion sympathy affection spirit warmth concern intensity reaction understanding sensitivity compassion pity ardor fervor fondness sentiment taste tenderness appreciation faculty capacity discernment judgment keenness imagination sensibility intuition refinement intelligence action behavior culture impression pathos sentimentality sharpness cultivation delicacy discrimination heat palpability tangibility
    1. noun ambience
      Synonyms:
      atmosphere air mood quality aura impression semblance imprint

    Idioms

    hurt someone's feelings

    احساسات کسی را جریحه‌دار کردن

    لغات هم‌خانواده feeling

    noun
    feel, feeling
    adjective
    unfeeling
    verb - transitive
    feel

    سوال‌های رایج feeling

    گذشته‌ی ساده feeling چی میشه؟

    گذشته‌ی ساده feeling در زبان انگلیسی felt است.

    شکل سوم feeling چی میشه؟

    شکل سوم feeling در زبان انگلیسی felt است.

    شکل جمع feeling چی میشه؟

    شکل جمع feeling در زبان انگلیسی feelings است.

    سوم‌شخص مفرد feeling چی میشه؟

    سوم‌شخص مفرد feeling در زبان انگلیسی feels است.

    ارجاع به لغت feeling

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «feeling» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ دی ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/feeling

    لغات نزدیک feeling

    • - feel your age
    • - feeler
    • - feeling
    • - feelingly
    • - feelings for someone
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    لغات انگلیسی مربوط به کریسمس

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت city center و downtown چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    تفاوت lemon و lime چیست؟

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    k keep your eyes peeled knack hindi concern hibernal high and mighty hilarious the outset reach out genuine interest genuine polluter intentionality belonging کشکول کوشک ساعد تهدیدآمیز تحکم تحکیم لحاف محفل ماسک معمول مطبوع مطبوعات مجزا محال محجر
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.