گذشتهی ساده:
mindedشکل سوم:
mindedسومشخص مفرد:
mindsوجه وصفی حال:
mindingشکل جمع:
mindsذهن، مغز، هوش، عقل، فکر، ضمیر
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح متوسط
How does the human mind work?
ذهن انسان چگونه کار میکند؟
Strange ideas came to my mind.
اندیشههای عجیبوغریبی به مغزم خطور کرد.
These days he has a lot on his mind.
این روزها فکرش بسیار مشغول است.
I can't read his mind.
افکار او را نمی توانم بخوانم.
I don't have the mind for mathematics.
من هوش ریاضیات را ندارم.
the unconscious mind
ضمیر ناخودآگاه
the artistic mind
طرز فکر هنری
the reactionary mind
فکر ارتجاعی
her inquisitive mind
فکر کنجکاوانهی او
نظر، عقیده، خواسته
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
A fool reveals all his mind.
احمق همهی اندیشههای خود را بروز میدهد.
To my mind any kind of torture is wrong.
به عقیدهی من هرگونه شکنجه غلط است.
Speak your mind.
نظرت را بگو.
انسان باهوش، فرد خردمند
They are the great minds of our century.
آنها انسانهای باهوش و بزرگ قرن ما هستند.
The conference attracted some of the brightest minds in technology.
این کنفرانس برخی از درخشانترین خردمندان فناوری را به خود جلب کرد.
اذیت کردن (شدن)، مهم بودن، مشکل داشتن (در جملات سوالی و منفی)
Do you mind if I open the window?
مشکلی ندارید اگر پنجرهها را باز کنم؟
She doesn’t mind waiting for a few minutes.
برایش مهم نیست اگر چند دقیقه منتظر باشد.
I don't mind the cold weather.
هوای سرد اذیتم نمیکند.
انگلیسی بریتانیایی مورد توجه قرار دادن، به چیزی حواس دادن
Mind the orders that are given.
به دستوراتی که داده میشود توجه کنید.
Mind the puddle as you walk by.
در هنگام قدم زدن حواست به گودال باشد.
Mind the steps!
حواست به پلهها باشه!
قدیمی مراقب بودن، مواظبت کردن
Mind the baby while I am cooking.
تا دارم آشپزی می کنم از بچه مواظبت کن.
Who minds the shop while you go home for lunch?
وقتی برای ناهار به خانه میروی چه کسی مراقب مغازه است؟
اطاعت کردن، مطیع بودن، فرمانبری کردن
This dog minds well.
این سگ خوب فرمانبری میکند.
Mind your mother!
از مادرت اطاعت کن!
یادآوری کردن، تذکر دادن
to bring to mind a story
داستانی را بهدلیل آوردن
His name has slipped my mind.
نامش از یادم رفته است.
1- یادآور بودن، بهیادانداختن 2- بهیادآوردن، بهخاطر آوردن
(فرقهی علوم مسیحی) خداوند
به یاد داشتن، بهخاطر سپردن، مدنظر داشتن
(دیوانه نبودن) عاقل بودن، دارای عقل سلیم بودن، درست فکرکردن
همعقیده بودن، متوافق بودن
دو دل بودن، مردد بودن، مصمم نبودن
نظر یا خواسته یا اندیشه یا عقیدهی خود را عوض کردن، تصمیم خود را عوض کردن
give someone a piece of one's mind
کسی را بهشدت انتقاد یا سرزنش کردن
بسیار متمایل بودن به
کمی تمایل داشتن به، نسبتاً متمایل بودن به
1- بهیادداشتن، بهخاطر داشتن 2- در فکر (چیزی یا کسی) بودن 3- درصدد بودن
دودل، مردد، در تردید
(افکار و امیال) خود را شناختن، آگاهانه انجام دادن
تصمیم گرفتن، به نظر قطعی رسیدن
توافق، همفکری
اهمیتی ندارد، چیزی نیست، حرفش را نزن، عیبی ندارد، اشکالی ندارد، بیخیال، ولش کن، مهم نیست
در اندیشه، نگران
1- دیوانه، روانی 2- (از شدت نگرانی یا غصه و غیره) بیحواس
یادآور شدن یا بودن، به فکر (چیزی) انداختن
به صرافت کاری افتادن، تصمیم (به کاری) گرفتن
take one's mind off (of something)
دربارهی (چیزی) زیاده فکر نکردن، فکر خود را به چیز دیگری معطوف کردن
به عقیدهی کسی، به نظر کسی
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «mind» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/mind