اشاره، پی، اطلاع مختصری که با آن به چیزی پی برند، گزارش، آگاهی، خبر، کوره خبر
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
I could not hear an inkling of her breathing.
نمیتوانستم کوچکترین صدایی از نفس کشیدن او را بشنوم.
He gave only a dim inkling of his native intelligence.
فقط آثار بسیار خفیفی از هوش مادرزادی خود را بروز داد.
I had no inkling that he is in love with my daughter.
اصلاً روحم خبردار نبود که عاشق دخترم است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «inkling» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/inkling