Inkling

ˈɪŋklɪŋ ˈɪŋklɪŋ
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun
اشاره، پی، اطلاع مختصری که با آن به چیزی پی برند، گزارش، آگاهی، خبر، کوره خبر

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- I could not hear an inkling of her breathing.
- نمی‌توانستم کوچک‌ترین صدایی از نفس کشیدن او را بشنوم.
- He gave only a dim inkling of his native intelligence.
- فقط آثار بسیار خفیفی از هوش مادرزادی خود را بروز داد.
- I had no inkling that he is in love with my daughter.
- اصلاً روحم خبردار نبود که عاشق دخترم است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد inkling

  1. noun idea, clue
    Synonyms: conception, cue, faintest idea, foggiest idea, glimmering, hint, hot lead, hunch, impression, indication, innuendo, intimation, lead, notion, sneaking suspicion, suggestion, suspicion, tip, tipoff, whisper

ارجاع به لغت inkling

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «inkling» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/inkling

لغات نزدیک inkling

پیشنهاد بهبود معانی