Hint

hɪnt hɪnt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    hinted
  • شکل سوم:

    hinted
  • سوم‌شخص مفرد:

    hints
  • وجه وصفی حال:

    hinting
  • شکل جمع:

    hints

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
اشاره، ایما

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- A hint is enough for the wise.
- عاقل را اشاره‌ای بس است.
- Her smile was a hint that she was interested in him.
- لبخند او ایمایی بود که به او علاقه‌مند است.
- Her yawn was a hint that it was time to go.
- دهان‌دره‌ی او اشاره‌ای بود که هنگام رفتن فرارسیده است.
noun countable B2
توصیه، راهنمایی
- His hint was very useful in helping me complete the project.
- توصیه‌ی او در تکمیل پروژه به من کمک کرد.
- a list of helpful hints for new students
- فهرست راهنمایی‌های سودمند برای دانشجویان جدید
- I followed her hint and added a pinch of salt to the food.
- به راهنمایی او عمل کردم و کمی نمک به غذا افزودم.
noun countable C2
اثر، رد، مقدار بسیار کم، میزان بسیار ناچیز
- He didn't even give a hint of remorse.
- او حتی اثری از ندامت از خود نشان نداد.
- a cigarette with a hint of mint
- سیگاری که کمی طعم نعناع دارد
verb - intransitive verb - transitive B2
اشاره کردن، رساندن، فهماندن، بروز دادن، نشان دادن (با کنایه یا اشاره)
- I finally caught on to what she was hinting at.
- سرانجام به آنچه او به آن اشاره می‌کرد، واقف شدم.
- He hinted to me that my pants' zipper was open.
- او با اشاره به من رساند که زیپ شلوارم باز است.
- What are you hinting at?
- منظورت چیست؟ (داری به چی اشاره می‌کنی؟)
- She hinted that she wouldn't mind being also invited.
- او نشان داد که بدش نمی‌آید از او هم دعوت بشود.
noun
قدیمی فرصت
- She had a hint of success.
- فرصت موفقیت را داشت.
- They missed the hint.
- فرصت را از دست دادند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد hint

  1. noun indication; suggestion
    Synonyms: adumbration, advice, allusion, announcement, clue, communication, connotation, denotation, evidence, flea in ear, glimmering, help, idea, implication, impression, inference, information, inkling, innuendo, insinuation, intimation, iota, lead, mention, notice, notion, observation, omen, pointer, print, reference, reminder, scent, sign, signification, smattering, suspicion, symptom, taste, telltale, tinge, tip, tip-off, token, trace, warning, whiff, whisper, wink, word to wise, wrinkle
  2. verb suggest; indicate
    Synonyms: acquaint, adumbrate, advise, allude to, angle, apprise, bring up, broach, coax, connote, cue, drop, expose, fish, foreshadow, give an inkling, impart, imply, infer, inform, insinuate, intimate, jog memory, leak, let it be known, let out of bag, make, mention, point, prefigure, press, prompt, put flea in ear, recall, refer to, remind, say in passing, shadow, signify, solicit, spring, tip off, tip one’s hand, touch on, whisper, wink

Phrasal verbs

  • hint at

    به طور غیرمستقیم اظهار داشتن، با ایما و اشاره گفتن

Collocations

  • a hint of things to come

    پیش‌نمایی از آنچه قرار بود، روی بدهد.

  • take a hint

    به یک اشاره کفایت کردن، متوجه کنایه شدن

Idioms

  • drop a hint

    با ایما و اشاره حالی کردن، کنایه‌وار گوشزد کردن

ارجاع به لغت hint

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «hint» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/hint

لغات نزدیک hint

پیشنهاد بهبود معانی