گذشتهی ساده:
scentedشکل سوم:
scentedسومشخص مفرد:
scentsوجه وصفی حال:
scentingشکل جمع:
scentsرایحه، بو (بهویژه بوی خوش)، عطر
the scent of apple blossoms
بوی شکوفههای سیب
شم، ادراک، استعداد فهم و دریافت
a scent for politics
شم سیاسی
ردشکار، بوی شکار (که به کمک آن سگ شکار را ردیابی می کند)، رد، پی
(در کشف هر چیز) کلید، نشانه، سررشته
بو کردن، بوییدن
احساس کردن، دریافتن، پیبردن
to scent danger
احساس خطر کردن
to scent a plot
به توطئه پی بردن
پی گیری کردن، بو بردن، پی بردن
I scented something fishy going on.
بو بردم که تقلبی در کار است.
The police are on the scent of the thief.
پلیسها دارند دزد را گیر میآورند.
شکار کردن (به ویژه سگ از راه بویایی)، ردیابی کردن، رد بوی شکار را گرفتن
Two dogs scenting after rabbits.
دو سگ که رد بوی خرگوشها را گرفته بودند.
a hound scenting game
سگ تازی که شکار را بو میکشد
on the scent of something (or somebody)
در شرف پی بردن به چیزی، نزدیک به چیزی
put (or throw) somebody off the scent
(بهویژه با دادن اطلاعات غلط) گمراه کردن، موجب پی گم کردن شدن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «scent» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/scent