با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Trail

treɪl treɪl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    trailed
  • شکل سوم:

    trailed
  • سوم‌شخص مفرد:

    trails
  • وجه وصفی حال:

    trailing
  • شکل جمع:

    trails

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive verb - intransitive adverb B2
به دنبال کشیدن، به دنبال حرکت کردن، طفیلی بودن، دنباله‌دار بودن، دنباله داشتن، اثر پا باقی گذاردن، پیش‌قدم، پیشرو، دنباله

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- The bride's white skirt was trailing on the ground.
- دامن سفید عروس روی زمین کشیده می‌شد.
- The old car trailed smoke.
- اتومبیل قراضه دود می‌داد.
- The children have trailed mud on the carpet.
- بچه‌ها جای پای گلی روی فرش گذاشته‌اند.
- The police trailed the robbers to their hiding place.
- پلیس سارقین را تا محل اختفای آنان ردیابی کرد.
- hounds that can trail game
- سگ‌های تازی که می‌توانند شکار را ردیابی کنند
- Their team trails ours two to five.
- تیم آن‌ها دو به پنج از تیم ما عقب است.
- The Democrats are trailing the Republicans.
- دموکرات‌ها از جمهوری‌خواهان عقبند.
- a trailing plant
- گیاه خزنده
- He trailed through the dusty streets of Harat.
- او با بی‌حالی در خیابان‌های پرگرد‌و‌غبار هرات راه می‌رفت.
- the light began to trail away
- نور شروع کرد به کم شدن
- the bright trail of a comet
- دنباله‌ی درخشان یک ستاره‌ی دنباله‌دار
- The hunters followed the tiger's trail.
- شکارچیان رد پای ببر را گرفتند.
- The goat trail led to a spring.
- راهی که بزها ایجاد کرده بودند به یک چشمه ختم می‌شد.
- The park also has bicycle and walking trails.
- پارک دارای راه‌های ویژه‌ی دوچرخه و پیاده‌روی نیز هست.
- an illness bringing debt in its trail
- یک بیماری که قرض به بار آورد
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد trail

  1. noun path, track
    Synonyms: aisle, beaten track, byway, footpath, footprints, footsteps, groove, mark, marks, pathway, road, route, rut, scent, spoor, stream, stroll, tail, trace, train, wake, way
  2. verb lag behind, follow
    Synonyms: bedog, bring up the rear, chase, dally, dangle, dawdle, delay, dog, drag, draggle, draw, droop, drop back, extend, fall back, fall behind, falter, flag, follow a scent, halt, hang, hang back, hang down, haul, hunt, lag, linger, loiter, nose out, plod, poke, poke along, procrastinate, pull, pursue, shadow, shag, spook, spoor, stalk, straggle, stream, string along, tag along, tail, take out after, tarry, tow, trace, track, traipse, trudge
    Antonyms: lead

Collocations

  • be on the trail of

    (از روی رد پا یا شواهد و مدارک) دنبال کسی یا چیزی بودن، در تعقیب بودن

  • campaign trail

    (مبارزات انتخاباتی) مسیر سفرهای نامزد انتخابات

ارجاع به لغت trail

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «trail» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/trail

لغات نزدیک trail

پیشنهاد بهبود معانی