امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Dog

dɒːɡ dɒɡ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    dogged
  • شکل سوم:

    dogged
  • سوم‌شخص مفرد:

    dogs
  • وجه وصفی حال:

    dogging
  • شکل جمع:

    dogs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A1
سگ، سگ نر

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- A dog is man's best friend.
- سگ بهترین دوست انسان است.
- You're a lucky dog!
- بچه خوش‌شانسی هستی!
- I work like a dog.
- مثل سگ کار می‌کنم.
- dog-tired
- خیلی خسته
noun countable
میله قلاب دار، گیره
verb - transitive
دنبال کردن، مثل سگ دنبال کردن
- She dogged Akbar Agha until he gave in and married her.
- آن‌قدر دنبال اکبر آقا را گرفت تا بالأخره اکبرآقا تسلیم شد و با او ازدواج کرد.
- Stop dogging him so!
- اینقدر پاپی او نشو!
- He was dogged by financial worries.
- نگرانی‌های مالی خر او را گرفته بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد dog

  1. noun canine mammal
    Synonyms: bitch, bowwow, cur, doggy, fido, flea bag, hound, man’s best friend, mongrel, mutt, pooch, pup, puppy, stray, tail-wagger, tyke
  2. verb chase after; bother
    Synonyms: bedog, haunt, hound, plague, pursue, shadow, tag, tail, track, trail, trouble
    Antonyms: leave alone, let go

Idioms

  • a dog's age

    (عامیانه) مدت مدید

  • a dog's life

    زندگی ناخوشایند، زندگی سگی، زندگی فلاکت‌بار، زندگی رقت‌آور، زندگی توأم با رنج

  • dog in the manger

    کسی که چیزی را نه خودش مصرف می‌کند، نه می‌گذارد دیگران از آن استفاده ببرند، مناع‌الخیر، آدم بخیل

  • dog it

    (عامیانه) با حداقل کوشش عمل کردن یا انجام دادن، از سر سیری انجام دادن

  • drive to the dogs

    بیچاره کردن یا شدن، تباه کردن، نابود کردن

  • every dog has his day

    نوبت خوش‌شانسی هر کسی روزی فرا می‌رسد.

    دیر یا زود نوبت موفقیت هرکسی فرا خواهد رسید

  • go to the dogs

    (عامیانه) نابسامان شدن، خراب شدن

  • let sleeping dogs lie

    گذشته‌ها را فراموش کردن، نبش قبر نکردن گذشته، اتفاقات گذشته را به حال خود گذاشتن و پی آن‌ها را نگرفتن

  • put on the dog

    (امریکا - عامیانه) تظاهر به ثروت و مقام و اشرافیت و غیره کردن، پز دادن

  • teach an old dog new tricks

    آدم پیر یا سرسخت را وادار به ترک روش (عادت) کردن

  • work like a dog

    مثل سگ کار کردن، خیلی سخت کار کردن، به‌شدت کار کردن

ارجاع به لغت dog

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «dog» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/dog

لغات نزدیک dog

پیشنهاد بهبود معانی