امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Doff

dɑːf / / dɒːf dɒf
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

  • verb - transitive
    درآوردن، لباس کندن، طفره رفتن
    • - Upon seeing the hearse, they doffed their hats.
    • - با دیدن تابوت کلاه‌های خود را از سر برداشتند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد doff

  1. verb remove
    Synonyms: cast off, discard, disrobe, peel, put aside, shed, shuck, slip off, strip, take off, undress

ارجاع به لغت doff

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «doff» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/doff

لغات نزدیک doff

پیشنهاد بهبود معانی