Disrobe

dɪsˈroʊb dɪsˈrəʊb
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive adverb
    لباس درآوردن، برهنه کردن
    • - The doctor asked the patient to disrobe.
    • - دکتر از بیمار خواست که لباس خود را در بیاورد.
    • - The bride disrobed in front of the fire and tiptoed to the bedroom.
    • - عروس جلو آتش بخاری رختهای خود را کند و پاورچین پاورچین به اتاق خواب رفت.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد disrobe

  1. verb take off one’s clothes
    Synonyms: bare, denudate, denude, deprive, dismantle, divest, doff, husk, peel, remove, shed, shuck, slip out of, strip, take it off, unbutton, unclothe, uncover, undress
    Antonyms: clothe, put on

ارجاع به لغت disrobe

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «disrobe» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/disrobe

لغات نزدیک disrobe

پیشنهاد بهبود معانی