آخرین به‌روزرسانی:

Deprive

dɪˈpraɪv dɪˈpraɪv dɪˈpraɪv

گذشته‌ی ساده:

deprived

شکل سوم:

deprived

سوم‌شخص مفرد:

deprives

وجه وصفی حال:

depriving

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive B2

بی‌بهره کردن، محروم کردن، برکنار کردن، به زور گرفتن، بی نصیب کردن، ناکام کردن، سلب کردن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ۵۰۴ واژه‌ی ضروری

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

to deprive someone of his property

کسی را از ملک خود محروم کردن

He was deprived of his civil rights.

حقوق مدنی او را سلب کرده بودند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

I was deprived of my friend's companionship.

از مصاحبت دوست خود محروم شدم.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد deprive

  1. verb keep or take away something wanted, needed
    Synonyms:
    rob seize strip lose bereave divest dispossess oust hold back skim despoil wrest denude dock bankrupt disrobe dismantle expropriate stiff disinherit
    Antonyms:
    give offer present supply bestow confer indulge appropriate endow

ارجاع به لغت deprive

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «deprive» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/deprive

لغات نزدیک deprive

پیشنهاد بهبود معانی