گذشتهی ساده:
stiffedشکل سوم:
stiffedسومشخص مفرد:
stiffsوجه وصفی حال:
stiffingشکل جمع:
stiffsصفت تفضیلی:
stifferصفت عالی:
stiffestسفت، شق، سیخ، مستقیم، چوبشده
stiff competition
رقابت شدید
The examination was stiff.
امتحان سخت بود.
I was scared stiff.
از ترس خشکم زد.
a stiff smile
یک لبخند خشک
stiff punishment
مجازات سخت
a stiff rod
میلهی خمنشو
a stiff punch to the chin
مشت محکمی به چانه
After the long walk, I felt stiff all over my body.
پس از آن راهپیمایی طولانی احساس میکردم که همهی بدنم درد میکند.
My muscles are stiff.
عضلاتم کوفته شدهاند.
Beat egg whites until stiff.
سفیدهی تخممرغ را بزن تا غلیظ بشود.
After a while, the cement became stiff.
پس از مدتی سیمان سفت شد.
A book with stiff covers.
کتابی با جلد سخت.
مغرور، لجوج، سمج، سرکش
He took a rather stiff stand on defense.
درمورد دفاع عقاید سرسختانهای داشت.
قوی، غلیظ
a stiff drink
مشروب قوی
a stiff dose of medicine
مقداری داروی قوی
a stiff wind
باد تند
خشن، جدی
سخت، تنومند، نیرومند
گران، گزاف
a stiff price
قیمت گزاف
به سختی، شدیداً
جسد، جنازه، لاشه
They found a stiff in the closet.
در پستو جسدی پیدا کردند.
اوباش، ولگرد
شخص، فرد
شکست، ناکامی
انعام ندادن، خساست کردن
فریب دادن، گول زدن، کلاهبرداری کردن،
تحمیل کردن، ملزم کردن، ایجاب کردن
سرزنش کردن، تشر زدن
از لحاظ مالی شکست خوردن، خوب نفروختن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «stiff» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/stiff