با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Benumbed

bɪˈnʌmd bɪˈnʌmd
آخرین به‌روزرسانی:

معنی

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد benumbed

  1. adjective Lacking responsiveness or alertness
    Synonyms: numb, dull, insensible, insensitive, asleep, stuporous, torpid, unresponsive, wooden
  2. verb To render helpless, as by emotion
    Synonyms: stupefied, withered, paralyzed, stunned, numbed, petrified, dulled
  3. verb To dull the senses, as with a heavy blow, a shock, or fatigue
    Synonyms: stupefied, stunned, mazed, dazed, numbed, desensitized, deadened, cumbered, chilled, bemused, blunted
  4. verb Make numb or insensitive
    Synonyms: numbed, dulled, desensitized, blunted, deadened
  5. adjective Having lost or been caused to lose interest because of overexposure
    Synonyms: dulled

ارجاع به لغت benumbed

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «benumbed» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/benumbed

لغات نزدیک benumbed

پیشنهاد بهبود معانی