با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Immoderate

ɪˈmɑːdərət ɪˈmɒdrət
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective
بی‌اعتدال، زیاد

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- Immoderate drinking ruined his health.
- زیاده‌روی در میخوارگی سلامتی‌اش را تباه کرد.
- He is immoderate in everything he does.
- او در هر کاری که می‌کند، افراطی است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد immoderate

  1. adjective excessive, extreme
    Synonyms: dizzying, egregious, enormous, exaggerated, exorbitant, extravagant, inordinate, intemperate, overindulgent, profligate, steep, too much, too-too, towering, unbalanced, unbridled, uncalled-for, unconscionable, uncontrolled, undue, unjustified, unmeasurable, unreasonable, unrestrained, unwarranted, wanton
    Antonyms: calm, justified, mild, moderate, reasonable, restrained

ارجاع به لغت immoderate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «immoderate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۸ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/immoderate

لغات نزدیک immoderate

پیشنهاد بهبود معانی