امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Unbalanced

    ʌnˈbælənst ʌnˈbælənst
    آخرین به‌روزرسانی:

    معنی

    adjective C2
    نامتعادل، نامتوازن

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد unbalanced

    1. adjective not even, stable
      Synonyms:
      uneven unstable unequal irregular shaky wobbly lopsided asymmetrical asymmetric not balanced off-balance unsymmetrical disproportionate top-heavy treacherous
      Antonyms:
      stable even balanced fair just sound
    1. adjective crazy; mentally disturbed
      Synonyms:
      mad crazy insane demented deranged lunatic unstable unsound erratic nutty unhinged unglued batty daft touched flaky eccentric kooky freaky irrational psychotic troubled not all there nobody home out to lunch non compos mentis unscrewed kinky
      Antonyms:
      sane balanced well

    ارجاع به لغت unbalanced

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «unbalanced» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/unbalanced

    لغات نزدیک unbalanced

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی