آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۱ اسفند ۱۴۰۳

    Fair

    fer feə

    شکل جمع:

    fairs

    صفت تفضیلی:

    fairer

    صفت عالی:

    fairest

    معنی fair | جمله با fair

    adjective B1

    عادلانه

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی مقدماتی

    مشاهده

    The defendant is entitled to a fair trial under the law.

    طبق قانون، متهم مستحق محاکمه‌ی عادلانه است.

    I hope the judge will make a fair decision in the case.

    امیدوارم قاضی در این پرونده تصمیم عادلانه‌ای بگیرد.

    adjective B1

    منصفانه (سود و قیمت و غیره)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام

    The fair price of the concert tickets made them sell out within minutes.

    قیمت منصفانه‌ی بلیت‌های کنسرت باعث شد در عرض چند دقیقه به فروش برسند.

    Negotiations are underway to determine a fair wage for the employees.

    مذاکرات برای تعیین دستمزد منصفانه برای کارکنان در حال انجام است.

    adjective

    ورزش جوانمردانه (رقابت و مبارزه)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ورزش

    مشاهده

    Fair play is the foundation of a healthy sports environment.

    بازی جوانمردانه پایه و اساس محیط ورزشی سالم است.

    Despite the rivalry between the two teams, they both agreed to have a fair fight.

    علی‌رغم رقابت بین دو تیم، هر دو موافقت کردند که مبارزه‌ای جوانمردانه داشته باشند.

    adjective A2

    روشن (پوست و چهره)

    She had fair skin.

    پوستش روشن بود.

    His fair complexion made him stand out in the crowd.

    رنگ پوست روشنش او را در میان جمعیت متمایز می‌کرد.

    adjective A2

    بور، بلوند (مو)

    He had fair hair.

    موهایش بور بود.

    Her fair hair shone in the sunlight.

    موهای بلوند او زیر نور خورشید می‌درخشید.

    adjective C2

    قابل‌ ملاحظه، قابل توجه (مبلغ و تعداد و غیره)

    I have saved a fair amount of money for my vacation.

    مقدار قابل‌ ملاحظه‌ای پول برای تعطیلاتم پس‌انداز کرده‌ام.

    I saw a fair number of people waiting in line for the concert tickets.

    تعداد قابل توجهی از مردم را دیدم که برای بلیت کنسرت در صف ایستاده بودند.

    adjective C2

    متوسط (بعد از فعل می‌آید)

    Her geography is good and her Persian composition is fair.

    جغرافی او خوب و انشای فارسی او متوسط است.

    Animations are rated on a scale of poor, fair, good and excellent.

    انیمیشن‌ها در درجه‌ی ضعیف، متوسط، خوب و عالی درجه‌بندی می‌شوند.

    adjective

    خوب (ولی نه عالی) (ایده و حدس و بخت و غیره)

    I made a fair guess about the outcome of the match.

    درمورد نتیجه‌ی بازی حدس خوبی زدم.

    We had a fair chance of winning the prize.

    بخت خوبی برای بردن جایزه داشتیم.

    adjective

    آب‌و‌هوا خوب، مساعد، بی‌طوفان، بی‌بادوباران

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی آب‌و‌هوا

    مشاهده

    Let's go for a walk in the park and enjoy the fair weather today.

    بیایید در پارک قدم بزنیم و از هوای خوب امروز لذت ببریم.

    Fair weather is perfect for outdoor activities like hiking and swimming.

    آب‌وهوای مساعد برای انجام فعالیت‌های در فضای باز مانند پیاده‌روی و شنا مناسب است.

    adjective

    ادبی قدیمی زیبا، خوب‌رو (زن)

    She was a fair maiden.

    دوشیزه‌ای زیبا بود.

    The fair princess captivated everyone with her beauty.

    شاهزاده‌خانم خوب‌رو با زیبایی‌اش همه را مجذوب خود کرد.

    noun countable

    بازار مکاره (رویداد عمومی موقتی بزرگی که در آن کالاهای گوناگون روی میزهای مخصوصی خرید‌وفروش می‌شود)

    Fairs usually travel from town to town.

    بازارهای مکاره معمولاً از شهری به شهر دیگر نقل‌مکان می‌کنند.

    Local artisans showcased their crafts and artwork at the fair.

    صنعتگران محلی صنایع دستی و آثار هنری خود را در بازار مکاره به نمایش گذاشتند.

    noun countable B1

    شهربازی (سیار)، کارناوال

    fair, شهربازی (سیار)، کارناوال

    The fair was packed with people eager to win stuffed animals.

    این شهربازی مملو از افرادی بود که مشتاق بردن حیوانات عروسکی بودند.

    The fair is coming to town next week, with thrilling rides and delicious food.

    این کارناوال هفته‌ی آینده با وسایل سواری هیجان‌انگیز و غذاهای خوشمزه به شهر می‌آید.

    noun countable C1

    نمایشگاه (برای عرضه‌ و فروش یک کالای خاص)

    Thousands of people visit the Tehran Book Fair every year.

    سالانه هزاران نفر از نمایشگاه کتاب تهران بازدید می‌کنند.

    The toy fair is a must-visit event for anyone interested in the toy industry.

    نمایشگاه اسباب‌بازی رویدادی است که هر علاقه‌مند به صنعت اسباب‌بازی از آن بازدید کرد.

    noun countable

    بازار (رویدادی عمومی در حومه‌ی شهر که در آن دام و طیور و محصولات آن‌ها به فروش می‌رسد)

    The cattle fair was postponed due to the outbreak of a contagious disease among the livestock.

    بازار حیوانات اهلی به دلیل شیوع بیماری واگیردار در بین دام‌ها به تعویق افتاد.

    We drove past the empty field that had just hosted the fair last week.

    از کنار زمین خالی‌ای که هفته‌ی گذشته میزبان بازار بود، گذشتیم.

    noun countable

    جشنواره (نوعی رویداد عمومی که در خارج از خانه و اغلب برای جمع‌آوری پول برای هدفی خاص برگزار می‌شود)

    The school fair is a great opportunity to raise money for charity.

    جشنواره‌ی مدرسه فرصتی عالی برای جمع‌آوری پول برای امور خیریه است.

    The school fair is happening tomorrow.

    جشنواره‌ی مدرسه فردا برگزار می‌شود.

    adjective

    منصف (شخص)

    a fair judge

    قاضی منصف

    a fair teacher

    معلم منصف

    adjective

    خالص

    I prefer fair sparkling water over any other type of carbonated beverage.

    آب گازدار خالص را به هر نوع نوشیدنی گازدار دیگری ترجیح می‌دهم.

    Fair sparkling water is a great alternative to sugary sodas.

    آب گازدار خالص جایگزینی عالی برای نوشابه‌های قندی است.

    adjective

    خوانا (خط و نوشتار)

    The handwriting was fair.

    دستخط خوانا بود.

    The document was written in a fair hand.

    این سند با خط خوانا نوشته شده است.

    adjective

    آب‌و‌هوا موافق (باد و غیره)

    The fair wind propelled the ship forward through the sea.

    باد موافق کشتی را در دریا به جلو می‌راند.

    The sailors rejoiced when they felt the fair wind.

    ملوانان وقتی باد موافق را احساس کردند، خوشحال شدند.

    adjective

    قدیمی بدون مانع (راه و مسیر و غیره)

    The knight's path to the castle was a fair one.

    راه شوالیه به قلعه مسیری بدون مانع بود.

    She found a fair route.

    مسیر بدون مانعی را پیدا کرد.

    adverb

    منصفانه

    He competed fair.

    منصفانه رقابت کرد.

    We must compete fair.

    باید منصفانه رقابت کنیم.

    verb - intransitive

    آب‌و‌هوا صاف شدن

    As the clouds dispersed, it started to fair.

    با پراکنده شدن ابرها، هوا شروع به صاف شدن کرد.

    I was worried the storm would last all day, but the weather started to fair earlier than expected.

    نگران بودم که طوفان تمام روز ادامه داشته باشد اما هوا زودتر از حد انتظار صاف شد.

    verb - transitive

    صاف کردن، دارای سطح صاف و صیقلی کردن (به‌ویژه در کشتی‌سازی)

    The skilled craftsmen carefully faired the edges of the planks.

    صنعتگران ماهر لبه‌های تخته‌ها را با دقت صاف کردند.

    The boat builder meticulously faired the hull before applying the final coat of paint.

    سازنده‌ی قایق پیش از اعمال آخرین لایه‌ی رنگ، بدنه را به‌دقت دارای سطح صیقلی کرد.

    noun

    قدیمی زیبایی

    The fair of her appearance left everyone in awe.

    زیبایی ظاهرش همه را در بهت فرو برد.

    The fair of her smile lit up the room.

    زیبایی لبخندش اتاق را روشن کرد.

    noun

    قدیمی زن

    The fair's beauty was renowned throughout the kingdom.

    زیبایی این زن در سراسر پادشاهی مشهور بود.

    The fair was courted by many suitors.

    این زن خواستگاران زیادی داشت.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد fair

    1. adjective impartial, unprejudiced
      Synonyms:
      unbiased objective disinterested equitable just honest upright principled reasonable sincere frank candid straightforward open decent good honorable respectable trustworthy lawful legitimate proper moderate generous clean civil courteous temperate scrupulous righteous virtuous praiseworthy equal even-handed nonpartisan unprejudiced square straight on the level on up-and-up aboveboard uncolored uncorrupted dispassionate benevolent blameless pious
      Antonyms:
      biased prejudiced unfair unjust partial unreasonable
    1. adjective light-complexioned, light-haired
      Synonyms:
      light white pale fair-skinned fair-haired blonde blond light-haired snowy milky silvery creamy bleached colorless faded whitish chalky neutral pale-faced pallid tow-headed tow-haired flaxen-haired blanched argent pearly sallow
      Antonyms:
      dark
    1. adjective mediocre, satisfactory
      Synonyms:
      okay average ordinary common medium moderate decent satisfactory adequate usual so-so fairish middling tolerable not bad all right passable intermediate reasonable pretty good respectable up to standard commonplace mean indifferent
    1. adjective beautiful
      Synonyms:
      pretty lovely attractive handsome good-looking charming exquisite delicate dainty comely enchanting beauteous bonny pure chaste pulchritudinous
      Antonyms:
      ugly repulsive
    1. adjective bright, cloudless (weather)
      Synonyms:
      clear sunny fine pleasant unclouded dry calm mild pretty favorable balmy clement rainless smiling sunshiny tranquil placid undarkened clarion unthreatening
      Antonyms:
      cloudy rainy stormy inclement
    1. noun exposition, carnival
      Synonyms:
      show exhibition display exhibit expo festival celebration market bazaar pageant occasion gala fete carnival spectacle observance centennial

    Collocations

    bid fair

    محتمل بودن، به احتمال زیاد (کردن یا بودن)

    fair and square

    صادقانه و خالصانه، بی‌شیله‌پیله، جوانمردانه، عادلانه و منصفانه، در کمال درستی و صداقت، درست و قانونی

    Idioms

    by fair means or foul

    (انجام دادن کاری یا به دست آوردن چیزی) هرطور(ی)شده، به هر حربه‌ای که شده (حتی غیرمنصفانه)

    play fair

    منصفانه رفتار کردن، جوانمردانه رفتار کردن، از مقررات پیروی کردن

    all's fair in love and war

    درباره‌ی عشق و جنگ می‌توان از هر ترفندی استفاده کرد.

    fair and square

    صادقانه و خالصانه، بی‌شیله‌پیله، جوانمردانه، عادلانه و منصفانه، در کمال درستی و صداقت، درست و قانونی

    لغات هم‌خانواده fair

    • noun
      fairness
    • adjective
      fair
    • adverb
      fairly, fair

    سوال‌های رایج fair

    شکل جمع fair چی میشه؟

    شکل جمع fair در زبان انگلیسی fairs است.

    صفت تفضیلی fair چی میشه؟

    صفت تفضیلی fair در زبان انگلیسی fairer است.

    صفت عالی fair چی میشه؟

    صفت عالی fair در زبان انگلیسی fairest است.

    ارجاع به لغت fair

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «fair» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/fair

    لغات نزدیک fair

    • - faintly
    • - faintly ridiculous
    • - fair
    • - fair and square
    • - fair ball
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.