با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Medium

ˈmiːdiəm ˈmiːdiəm
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    mediums

توضیحات

همچنین می‌توان از شکل جمع media به‌ جای mediums استفاده کرد.

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B1
متوسط، حد وسط

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری
- a medium-sized school
- مدرسه‌ای که نه کوچک است نه بزرگ/ مدرسه‌ای متوسط
- medium temperature
- حرارت متوسط (نه زیاد نه کم، متعادل)
- low and medium income groups
- گروه‌هایی با درآمد پایین و متوسط
adjective
غذا و آشپزی نیم‌پز، تقریباً پخته‌شده (گوشت)
- How would you like your meat? Well-done or medium?
- گوشتت را چه‌طوری دوست داری؟ خیلی پخته یا نیم‌پز؟
- The restaurant offers a variety of cooking options for their steaks, including rare, medium, and well-done.
- در این رستوران گزینه‌های مختلفی برای پخت استیک‌ ارائه می‌شود؛ از جمله نیم‌خام (نسبتاً نپخته)، نیم‌پز (تقریباً پخته‌شده) و کاملاً پخته‌شده.
noun countable
وسیله، ابزار، شیوه، شکل، صورت، واسطه، طریق، وسیله‌ی ارتباطی، رسانه
- Poetry is the most effective medium of expression.
- شعر مؤثرترین وسیله‌ی ابراز احساسات است.
- Copper is a good medium for conducting heat.
- برای رساندن حرارت، مس وسیله‌ی خوبی است.
- The radio is an effective medium for advertising.
- برای آگهی ‌کردن رادیو رسانه‌ی خوبی است.
- Sound also travels through the medium of water.
- صدا از طریق آب هم عبور می‌کند.
- She chose the medium of print to express her beliefs.
- او برای بیان عقاید خود از رسانه‌ی مطبوعات انتقاد می‌کرد.
- He writes articles, but his favorite medium of expression is poetry.
- او مقاله می‌نویسد اما شیوه‌ی بیان مورد علاقه‌اش شعر است.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
noun countable
احضارکننده‌ی ارواح مردگان
- The medium held a séance.
- این احضارکننده‌ی ارواح مردگان جلسه‌ی احضار روح را ترتیب داد.
- The medium was able to accurately relay specific details and messages from the deceased.
- این احضارکننده‌ی ارواح مردگان می‌توانست جزئیات و پیام‌های مشخصی را از فرد متوفی به طور دقیق مخابره کند.
noun countable
محیط، محیط طبیعی
- Viruses grew faster in a sugar medium.
- ویروس ها در کشت بوم قنددار تندتر رشد کردند.
- For a fish water is the natural medium.
- محیط طبیعی برای ماهی آب است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد medium

  1. adjective midway, average
    Synonyms: common, commonplace, fair, fairish, intermediate, mean, medial, median, mediocre, middle, middling, moderate, neutral, normal, ordinary, par, passable, popular, run-of-the-mill, so-so, standard, tolerable
    Antonyms: extreme
  2. noun means, mode
    Synonyms: agency, agent, avenue, channel, clairvoyant, factor, form, instrument, instrumentality, intermediate, measure, mechanism, ministry, organ, psychic, seer, tool, vehicle, way
  3. noun atmosphere, setting
    Synonyms: ambience, ambient, climate, conditions, element, habitat, influences, milieu, surroundings
  4. noun area of artistic expression
    Synonyms: art, drama, interpretation, manifestation, mark, music, painting, revelation, sculpture, speech, writing

Collocations

  • medium artillery

    (توپ جنگی با کالیبر بین 105 تا 155) توپخانه‌ی میان‌پرازه

  • medium bomber

    (هواپیما) بمب‌افکن میان سنگین (در برابر: بمب‌افکن سبک light bomber و بمب‌افکن سنگین heavy bomber)

  • medium of instruction

    زبان آموزش

ارجاع به لغت medium

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «medium» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/medium

لغات نزدیک medium

پیشنهاد بهبود معانی