امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Habitat

    ˈhæbətæt ˈhæbətæt
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • شکل جمع:

      habitats

    معنی و نمونه‌جمله

    noun C1
    محل سکونت، مسکن طبیعی، بوم، جای اصلی

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری
    - a habitat for humanity
    - زیستگاه برای انسان‌ها
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد habitat

    1. noun residence
      Synonyms:
      home house place address dwelling habitation lodging quarters abode domicile accommodations apartment flat condo condominium pad berth site locale locality territory turf range environment surroundings haven nest den crib dugs hearth fireside roof seat homestead housing occupation occupancy residency element biosphere terrain roost hole nook cave haunt settlement stomping ground stamping ground home plate commorancy
      Antonyms:
      unnatural surroundings
    1. noun place where someone resides
      Synonyms:
      place home residence house address abode dwelling quarters lodging site locale berth pad flat apartment haunt den nest roof cave haven nook condo co-op condominium homestead environment territory turf locality element surroundings range seat occupation occupancy digs roost domicile terrain hearth fireside hole neck of the woods settlement stomping ground stamping ground accommodations commorancy residency biosphere home plate

    ارجاع به لغت habitat

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «habitat» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/habitat

    لغات نزدیک habitat

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی