معنی locale به فارسی

جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

ləˈkɑːl ləʊˈkɑːl

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun

محل، منطقه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

- the actual locale of that crime

- محل واقعی آن جنایت

- the locale and period of the story

- محل و زمان داستان

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد locale

noun setting

Synonyms: area, bailiwick, belt, district, domain, haunt, hole, home, locality, location, locus, neighborhood, place, position, region, scene, sector, site, sphere, spot, stage, stomping ground, territory, theater, tract, turf, venue, vicinity, zone
noun physical setting

Synonyms: area, bailiwick, belt, district, domain, haunt, hole, home, location, locus, neck of the woods, neighborhood, place, position, region, scene, sector, site, sphere, spot, stage, stomping ground, territory, theater, tract, turf, venue, vicinity, zone

لغات هم‌خانواده locale

noun
local, location, relocation, locale, locality, localization, dislocation, relocation
adjective
local, localized, dislocated
verb - transitive
locate, dislocate, relocate, localize
adverb
locally

ارجاع به لغت locale

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «locale» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/locale

لغات نزدیک locale

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

جعبه خزانه جفت و جور کردن واقعیت جلسه ارتباط با مردگان جلسه محاوره جلسه گفت و شنود جلوس کردن جلوه خود نمایانه جمنده جنباندن ناگهانی جنبش مدرسی جنبه سود جویی دادن به جنتیانا جنجال آمیزی جنوبگانی جنگار جنگپرواز جهانگیرانه جهشمند جهش دادن جهندگی داشتن جواب دادنی جواب قبول جواهر کم بها جودوسری جور شده با خیاطی جوراجور کردن جوزغه جوهر پس دادن جوهرعصیرمعده جوهرکرم جکش خور جگردیس جیک جیک مانند