فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Vicinity

vəˈsɪnəti vəˈsɪnəti

شکل جمع:

vicinities

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun C2

نزدیکی، مجاورت، همسایگی، حومه، بستگی

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ۵۰۴ واژه‌ی ضروری

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری

two schools in close vicinity

دو مدرسه‌ی بسیار نزدیک هم

Our school is in the vicinity of a hospital.

مدرسه‌ی ما در مجاورت یک بیمارستان قرار دارد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد vicinity

  1. noun local area
    Synonyms:
    neighborhood area region territory district surroundings environs environment locality proximity range around nearness ballpark turf hood neck of the woods precinct purlieus pretty near propinquity vicinage
    Antonyms:
    faraway

Collocations

in the vicinity of

در نزدیکی، نزدیک به، مجاور، در مجاورت

ارجاع به لغت vicinity

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «vicinity» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/vicinity

لغات نزدیک vicinity

پیشنهاد بهبود معانی