(از نظر فاصلهی زمانی یا مکانی) نزدیکی، شباهت، قرابت، مجاورت
The propinquity of the houses made it easy for neighbors to interact regularly.
مجاورت خانهها تعامل مکرر همسایهها با یکدیگر را راحت کرده بود.
Their propinquity in interests led to an instant connection.
شباهت آنها از نظر علایقشان منجر به ارتباطی آنی شد.
(از نظر نسبت خونی یا خانوادگی) خویشی، خویشاوندی، نزدیکی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Our propinquity is evident in the way we support and care for one another.
خویشی ما از شیوهی حمایت و مراقبت کردنمان از یکدیگر مشخص است.
the unbreakable propinquity
خویشاوندی ناگسستنی
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «propinquity» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/propinquity