آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۸ آبان ۱۴۰۴

    معنی connection به فارسی

    kəˈnekʃn kəˈnekʃn

    شکل جمع:

    connections

    معنی connection | جمله با connection

    noun countable B2

    ارتباط، رابطه، پیوند

    Her article explores the historical connections between the two cultures.

    مقاله‌ی او پیوندهای تاریخی میان دو فرهنگ را بررسی می‌کند.

    Scientists are studying the connection between diet and mental health.

    دانشمندان درحال بررسی ارتباط بین رژیم غذایی و سلامت روان هستند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    His illness may have had some connection with his recent trip.

    احتمالاً بیماری او با سفر اخیرش رابطه داشت.

    I was not aware of his (family) connection with you.

    از خویشاوندی او با شما آگاه نبودم.

    In that connection, let me say that ...

    در آن مورد اجازه بدهید عرض کنم که ...

    noun plural

    پارتی، آشنا، ارتباطات

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری

    He has many connections in the ministry.

    او در وزارتخانه خیلی پارتی دارد.

    She used her family connections to get the permit.

    او از آشناهای خانوادگی‌اش برای گرفتن مجوز استفاده کرد.

    noun countable uncountable B1

    اتصال، پیوند

    Make sure all electrical connections are tight.

    مطمئن شوید تمام اتصالات برقی محکم هستند.

    The pipe connection is leaking.

    اتصال لوله، نشتی دارد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    a loose connection in the engine

    اتصال (یا پیچ یا سیم و غیره) شل در موتور

    the points of connection

    نقاط اتصال، نقاط پیوستگی

    noun countable

    اتصال، ارتباط (اینترنتی و...)

    Before installing the update, make sure you have a secure network connection.

    قبل‌از نصب به‌روزرسانی، مطمئن شوید اتصال شبکه‌ی امنی دارید.

    The video call dropped because the connection wasn’t stable.

    تماس ویدیویی قطع شد چون اتصال پایدار نبود.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    to establish telephone connection

    ارتباط تلفنی برقرار کردن

    noun countable

    احساس پیوند، احساس نزدیکی، احساس همدلی، ارتباط احساسی، پیوند عاطفی

    Music can create a deep emotional connection between people.

    موسیقی می‌تواند، ارتباط عاطفی عمیقی بین افراد ایجاد کند.

    I felt an instant connection with her when we first met.

    وقتی اولین بار همدیگر را دیدیم، فوراً احساس نزدیکی با او داشتم.

    noun countable

    اتصال تلفنی، خط تلفن

    Let me call you back; the connection on my side isn’t stable.

    بگذار دوباره به تو زنگ بزنم؛ خط از طرف من پایدار نیست.

    There was a slight delay in the connection, so they kept talking over each other.

    در اتصال تلفنی کمی تأخیر وجود داشت، برای همین هی همزمان صحبت می‌کردند.

    noun countable B2

    وسیله‌ی ارتباطی بعدی ( از اتوبوس یا ترن یا هواپیمایی به دیگری)

    I had to make two connections in my flight from Chicago to Tehran.

    در پروازم از شیکاگو به تهران دو بار هواپیما عوض کردم.

    Her bus was delayed, so she missed the connection to the airport.

    اتوبوسش تأخیر داشت، بنابراین وسیله‌ی بعدی برای رفتن به فرودگاه را از دست داد.

    noun countable

    دسترسی‌های حمل‌ونقلی، ارتباطات حمل‌ونقلی

    The village is beautiful but lacks proper connections to nearby cities.

    روستا زیباست اما راه‌های ارتباطی مناسبی به شهرهای اطراف ندارد.

    The new highway provides faster connections between the northern towns.

    بزرگراه جدید، ارتباطات سریع‌تری بین شهرهای شمالی فراهم می‌کند.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد connection

    1. noun person who aids another in achieving goal
      Synonyms:
      friend ally associate relative kin agent contact intermediary mentor sponsor acquaintance relation network go-between association kindred reciprocity
      Antonyms:
      gap opening disconnection
    1. noun something that connects, links
      Synonyms:
      link tie bond union joining association attachment junction partnership alliance combination coupling fastening linkage network tie-in tie-up joint juncture conjunction affiliation hookup seam conjointment
      Antonyms:
      disconnection
    1. noun something that communicates, relates
      Synonyms:
      communication relation relationship link association bond tie-in relevance correlation bearing intercourse correspondence nexus partnership commerce affinity interrelation kinship reciprocity togetherness application marriage

    Collocations

    close contact (or connection)

    رابطه‌ی نزدیک، تماس نزدیک

    establish a connection

    برقرار کردن ارتباط

    Idioms

    in connection with something

    دررابطه‌با، درارتباط‌با، راجع‌به، درباره‌ی، در مورد

    لغات هم‌خانواده connection

    • noun
      connection, connectedness, connector
    • adjective
      connected
    • verb - intransitive
      connect

    سوال‌های رایج connection

    شکل جمع connection چی میشه؟

    شکل جمع connection در زبان انگلیسی connections است.

    ارجاع به لغت connection

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «connection» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/connection

    لغات نزدیک connection

    • - connecting flight
    • - connecting rod
    • - connection
    • - connection cable
    • - connection terminal
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات شب یلدا به انگلیسی

    لغات شب یلدا به انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    paddle tennis sphygmomanometer motor home newsletter invoice wetsuit three sheets to the wind job hunting apply alumna antibody food poisoning for example for real for sure جهت‌دهی آنفلوانزا ماهی هامور سپور ماهی کفشک ماهی باراکودا ماهی آمبرجک ماهی سرخ‌طبل ماهی لوتی قفس ابطال باطله باطل کردن بطالت واجد شرایط
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.