قدیمی خویشاوند، قوموخویش، خاندان، خانواده، قوموقبیله
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He is my kin.
او خویشاوند من است.
chief of the kin
بزرگخاندان
the kin of my father
خویشاوندان پدرم
All their kin were at the funeral.
همهی خویشاوندانشان در مجلس ختم بوند.
His next of kin were informed of his death.
خویشاوندان نزدیک او را از فوتش مطلع کردند.
He was of kin to the champion.
او خویشاوند آن قهرمان بود.
بستگان درجه اول، خویشاوندان نزدیک
وابسته، منسوب، خویش
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «kin» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/kin