آخرین به‌روزرسانی:

Kin

kɪn kɪn

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun plural

قدیمی خویشاوند، قوم‌و‌خویش، خاندان، خانواده، قوم‌وقبیله

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

He is my kin.

او خویشاوند من است.

chief of the kin

بزرگ‌خاندان

نمونه‌جمله‌های بیشتر

the kin of my father

خویشاوندان پدرم

All their kin were at the funeral.

همه‌ی خویشاوندانشان در مجلس ختم بوند.

His next of kin were informed of his death.

خویشاوندان نزدیک او را از فوتش مطلع کردند.

He was of kin to the champion.

او خویشاوند آن قهرمان بود.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد kin

  1. noun blood relative
    Synonyms:
    family relation member people sibling cousin blood relationship connection folk extraction lineage race tribe house clan stock kinsfolk kindred kinsperson affinity kith consanguinity

Collocations

next of kin

بستگان درجه اول، خویشاوندان نزدیک

of kin

وابسته، منسوب، خویش

ارجاع به لغت kin

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «kin» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/kin

لغات نزدیک kin

پیشنهاد بهبود معانی