فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Cousin

ˈkʌzn ˈkʌzn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    cousins

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable A2
    پسرعمو، دخترعمو، پسردایی، دختردایی، پسرخاله، دخترخاله، پسرعمه، دخترعمه، عمه‌زاده، خاله‌زاده، دایی‌زاده، عموزاده
    • - My cousin is a pharmacist.
    • - دخترعمه‌ام داروساز است.
    • - My cousin and I are very close.
    • - من و پسرعمویم خیلی صمیمی هستیم.
  • noun countable
    هم‌نژاد، هم‌نیاکان، وابستگان، هم‌قوم، خویشاوند، قوم‌وخویش، خویش، هم‌خون (به‌غیر از برادر و خواهر)، بنی‌عم، بستگان
    • - the British and their American cousins
    • - انگلیسی‌ها و هم‌نژادان آمریکایی آنان
    • - We're planning a family reunion, and all of my cousins will be there.
    • - ما درحال برنامه‌ریزی برای جمع خانوادگی هستیم و تمام بستگانم آنجا خواهند بود.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد cousin

  1. noun The child of your aunt or uncle
    Synonyms: kin, first-cousin, relative, coz, kinsman, kinswoman, an aunt's child, an uncle's child, second-cousin, counterpart, distant cousin, cousin once removed, cousin twice removed, cousin-german, nobleman, full-cousin

Collocations

  • second cousin

    نوه‌ی عمو (یا دایی یا عمه یا خاله)

Idioms

ارجاع به لغت cousin

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «cousin» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/cousin

لغات نزدیک cousin

پیشنهاد بهبود معانی