فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

House

haʊs haʊz haʊs haʊz
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    housed
  • شکل سوم:

    housed
  • سوم شخص مفرد:

    houses
  • وجه وصفی حال:

    housing
  • شکل جمع:

    houses

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun verb - transitive adverb A1
    خانه، سرای، منزل، جایگاه، جا، خاندان، برج، اهل خانه، اهل بیت، جادادن، منزل دادن، پناه دادن، منزل گزیدن، خانه نشین شدن
    • - He lives in a big house.
    • - او در خانه‌ی بزرگی زندگی می‌کند.
    • - a rented house
    • - خانه‌ی اجاره‌ای
    • - This (world) is a house which will surely crack.
    • - این سرایی است که البته خلل خواهد یافت.
    • - He woke the whole house!
    • - او همه‌ی اهل خانه را بیدار کرد!
    • - a schoolhouse
    • - ساختمان مدرسه
    • - a hen house
    • - مرغدان
    • - an opera house
    • - ساختمان اپرا
    • - a storehouse
    • - محل انبار
    • - a monkey house in a zoo
    • - خانه‌ی میمون‌ها در باغ‌وحش
    • - a carriage house
    • - گاراژ کالسکه‌ها
    • - a fraternity house
    • - (امریکا) باشگاه اخوت دانشجویان
    • - the two Houses of Congress
    • - دو مجلس کنگره (امریکا)
    • - the Houses of Parliament
    • - مجلسین پارلمان (انگلیس)
    • - Tomorrow the House will vote.
    • - فردا مجلس رأی خواهد داد.
    • - the fashion houses of Paris
    • - مزون‌های مد پاریس
    • - a banking house
    • - مؤسسه‌ی بانکی
    • - a printing house
    • - چاپخانه
    • - the House of Windsor
    • - خاندان وینسور (خاندان سلطنتی انگلیس)
    • - We played to small houses.
    • - ما برای تماشاچیان کمی نمایش می‌دادیم.
    • - Is there a physician in the house?
    • - آی در میان شما تماشاگران، پزشکی هست؟
    • - The second house starts at nine.
    • - سانس دوم ساعت نه آغاز می‌شود.
    • - One percent of the win goes to the house.
    • - یک درصد بردها به قمارخانه می‌رسد.
    • - to have a drink on the house
    • - مشروب مفت (به‌خرج میخانه) خوردن
    • - a house drink
    • - مشروب ویژه‌ی رستوران
    • - a house of worship
    • - نمازخانه، مسجد (و غیره)
    • - The new company is housed in a tall building.
    • - شرکت جدید در یک ساختمان بلند قرار دارد.
    • - This library houses millions of books.
    • - این کتابخانه میلیونها کتاب دارد.
    • - Those caves may house snakes.
    • - آن غارها ممکن است مار داشته باشند.
    • - to house a boat for the winter
    • - قایق را در طول زمستان در حفاظ قرار دادن
    • - to house up in a cave for a week
    • - یک هفته در غاری منزل کردن
    • - Bad weather kept us housebound.
    • - هوای بد ما را در خانه نگه‌داشت.
    • - The two bachelors decided to keep house together.
    • - دو عزب تصمیم گرفتند هم‌خانه بشوند.
    مشاهده نمونه‌جمله بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد house

  1. noun human habitat
    Synonyms: abode, apartment, box, building, bullpen, castle, cave, commorancy, condo, condominium, co-op, coop, crash pad, crib, cubbyhole, den, diggings, digs, domicile, dump, dwelling, edifice, flat, flophouse, habitation, hole in the wall, home, home plate, homestead, joint, kennel, layout, lean-to, mansion, pad, pied-à-terre, pigpen, pigsty, rack, residence, residency, roof, roost, setup, shack, shanty, turf
  2. noun family, ancestry
    Synonyms: clan, dynasty, family tree, folk, folks, household, kin, kindred, line, lineage, ménage, race, stock, tradition, tribe
  3. noun business establishment
    Synonyms: company, concern, corporation, firm, organization, outfit, partnership
  4. noun government body, sometimes elected, responsible for laws
    Synonyms: commons, congress, council, legislative body, legislature, parliament

Collocations

  • the house of commons

    (انگلیسی) مجلس عوام

    مجلس عوام (انگلیس)

  • clean house

    1- خانه را نظافت کردن 2- به اوضاع سر و صورت دادن، حل و فصل کردن

  • the house

    (انگلیس) مجلس عوام، (امریکا) مجلس نمایندگان

Idioms

  • bring down the house

    موجب خنده‌ی شدید یا کف زدن حضار شدن

    (عامیانه) مورد تشویق و کف زدن حضار قرار گرفتن

  • clean house

    1- خانه را نظافت کردن 2- به اوضاع سر و صورت دادن، حل و فصل کردن

  • keep house

    خانه‌داری کردن، خانه را اداره کردن

  • like a house on fire (or afire)

    با شتاب و حرارت، با اشتیاق و دستپاچگی

  • on the house

    مجانی، رایگان، به خرج مدیر رستوران (یا هتل و غیره)، به حساب میزبان

  • play house

    (بچه‌ها) عروسک‌بازی و خانه‌بازی کردن

  • set (or put) one's house in order

    سامان بخشیدن، سر و سامان دادن

ارجاع به لغت house

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «house» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/house

لغات نزدیک house

پیشنهاد بهبود معانی