با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Home

hoʊm həʊm
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    homes

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - intransitive adjective adverb A1
خانه، منزل، مرزوبوم، میهن، وطن، اقامت گاه، شهر، به‌ خانه برگشتن، خانه دادن(به)، به طرف خانه

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری
- I return home every day at five.
- هر روز ساعت پنج به خانه برمی‌گردم.
- They have bought a new home.
- آن‌ها منزل تازه‌ای خریده‌اند.
- What is your home address?
- نشانی منزل شما چیست؟
- The physician went to the patient's home.
- پزشک به منزل بیمار رفت.
- He invited me to his home.
- مرا به خانه‌ی خود دعوت کرد.
- I'll be home late tonight.
- امشب دیر به خانه خواهم رفت.
- In those days Kansas City was my home.
- در آن ایام کانزاس سیتی منزلگاه من بود.
- home country
- کشور اصلی، سرزمین زادگاه
- East or west, home is best!
- چه شرق و چه غرب، وطن از همه‌جا بهتر است!
- I would like to go back home to Iran.
- دوست دارم برگردم به میهنم ایران.
- Home's where one's heart is.
- میهن جایی است که قلب انسان آنجاست.
- one of the homes broken up by divorce
- یکی از خانواده‌هایی که طلاق آن را متلاشی کرد
- I'll be home for Christmas.
- کریسمس به کاشانه‌ی خود برخواهم گشت.
- He writes home once a week.
- او هفته‌ای یک‌بار به خانواده‌اش نامه می‌نویسد.
- home for the elderly
- خانه‌ی سالمندان
- Paris is the home of fashion.
- پاریس خاستگاه مد است.
- a home-cooked meal
- خوراک خانگی
- the recent decline in home building
- کاهش اخیر در خانه‌سازی
- home products
- فرآورده‌های درون‌مرزی
- home industries
- صنایع وطنی
- home office
- اداره‌ی مرکزی
- a home truth
- حقیقتی که به دل می‌نشیند
- Our team will have a home game.
- تیم ما در شهر خودمان بازی خواهند کرد.
- She ran home.
- به خانه دوید.
- to shoot an arrow home
- پیکان را به هدف زدن
- to drive a nail home
- میخ را درست و تا ته کوبیدن
- Fighter planes home to their own carriers.
- هواپیماهای جنگنده به کشتی‌های هواپیمابر خود برمی‌گردند.
- A pigeon homes to its nest.
- کبوتر به لانه‌ی خود برمی‌گردد.
- Several famous publishers have homed around the University of Tehran.
- چندین ناشر معروف اطراف دانشگاه تهران مستقر شده‌اند.
- Radars homed friendly aircraft to the nearest airports.
- رادارها هواپیماهای خودی را به نزدیک‌ترین فرودگاه‌ها می‌فرستادند.
- He is at home Wednesdays.
- او چهارشنبه‌ها (در خانه‌ی خود) می‌نشیند.
- The missile homed in on the target.
- موشک به سوی هدف پرواز کرد.
- statements whose truth and sincerity strikes home
- اظهاراتی که درستی و صداقت آن بردل می‌نشیند
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد home

  1. adjective domestic
    Synonyms: at ease, at rest, central, down home, familiar, family, homely, homey, household, inland, in one’s element, internal, in the bosom, local, national, native
    Antonyms: business, commercial
  2. noun place where a human lives
    Synonyms: abode, address, apartment, asylum, boarding house, bungalow, cabin, castle, cave, commorancy, condo, condominium, co-op, cottage, crash pad, diggings, digs, domicile, dormitory, dump, dwelling, farm, fireside, flat, habitation, hangout, haunt, hearth, hideout, hole in the wall, home plate, homestead, hospital, house, hut, joint, living quarters, manor, mansion, nest, orphanage, pad, palace, parking place, place, residence, resort, roof, rooming house, roost, shanty, shelter, trailer, turf, villa, where the hat is
    Antonyms: office
  3. noun birthplace, environment
    Synonyms: abode, camping ground, country, element, family, farm, fireside, habitat, habitation, haunt, haven, hearth, hills, home ground, homeland, homestead, hometown, household, land, locality, neck of the woods, neighborhood, range, roof, site, soil, stamping ground, stomping ground, territory

Phrasal verbs

  • home (in) on

    (به کمک حرارت یا با رادار و غیره) به سوی هدف راندن

Collocations

  • come home

    به خانه یا کاشانه یا میهن خود بازگشتن

Idioms

  • bring something home to

    1- (مطلبی را) روشن کردن، حالی کردن، تحت‌تأثیر قرار دادن 2- تقصیر را به گردن کسی انداختن، مقصر قلمداد کردن

  • home free

    (عامیانه - در رسیدن به هدف یا پیروزی) محرز، حتمی‌الوقوع، قطعی

  • strike home

    1- به هدف زدن، موفق شدن 2- تحت‌تأثیر قرار دادن، به دل نشستن

    1- ضربه‌ی کاری زدن، ضربه‌ی جانانه زدن 2- به اثر مطلوب رسیدن

لغات هم‌خانواده home

ارجاع به لغت home

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «home» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/home

لغات نزدیک home

پیشنهاد بهبود معانی