آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • Phrasal verbs
    • Collocations
    • Idioms
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۶ آبان ۱۴۰۳

    Home

    hoʊm həʊm

    شکل جمع:

    homes

    معنی home | جمله با home

    noun verb - intransitive adjective adverb A1

    خانه، منزل، مرزوبوم، میهن، وطن، اقامت گاه، شهر، به‌ خانه برگشتن، خانه دادن(به)، به طرف خانه

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی مقدماتی

    مشاهده

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار اندروید فست دیکشنری

    I return home every day at five.

    هر روز ساعت پنج به خانه برمی‌گردم.

    They have bought a new home.

    آن‌ها منزل تازه‌ای خریده‌اند.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    What is your home address?

    نشانی منزل شما چیست؟

    The physician went to the patient's home.

    پزشک به منزل بیمار رفت.

    He invited me to his home.

    مرا به خانه‌ی خود دعوت کرد.

    I'll be home late tonight.

    امشب دیر به خانه خواهم رفت.

    In those days Kansas City was my home.

    در آن ایام کانزاس سیتی منزلگاه من بود.

    home country

    کشور اصلی، سرزمین زادگاه

    East or west, home is best!

    چه شرق و چه غرب، وطن از همه‌جا بهتر است!

    I would like to go back home to Iran.

    دوست دارم برگردم به میهنم ایران.

    Home's where one's heart is.

    میهن جایی است که قلب انسان آنجاست.

    one of the homes broken up by divorce

    یکی از خانواده‌هایی که طلاق آن را متلاشی کرد

    I'll be home for Christmas.

    کریسمس به کاشانه‌ی خود برخواهم گشت.

    He writes home once a week.

    او هفته‌ای یک‌بار به خانواده‌اش نامه می‌نویسد.

    home for the elderly

    خانه‌ی سالمندان

    Paris is the home of fashion.

    پاریس خاستگاه مد است.

    a home-cooked meal

    خوراک خانگی

    the recent decline in home building

    کاهش اخیر در خانه‌سازی

    home products

    فرآورده‌های درون‌مرزی

    home industries

    صنایع وطنی

    home office

    اداره‌ی مرکزی

    a home truth

    حقیقتی که به دل می‌نشیند

    Our team will have a home game.

    تیم ما در شهر خودمان بازی خواهند کرد.

    She ran home.

    به خانه دوید.

    to shoot an arrow home

    پیکان را به هدف زدن

    to drive a nail home

    میخ را درست و تا ته کوبیدن

    Fighter planes home to their own carriers.

    هواپیماهای جنگنده به کشتی‌های هواپیمابر خود برمی‌گردند.

    A pigeon homes to its nest.

    کبوتر به لانه‌ی خود برمی‌گردد.

    Several famous publishers have homed around the University of Tehran.

    چندین ناشر معروف اطراف دانشگاه تهران مستقر شده‌اند.

    Radars homed friendly aircraft to the nearest airports.

    رادارها هواپیماهای خودی را به نزدیک‌ترین فرودگاه‌ها می‌فرستادند.

    He is at home Wednesdays.

    او چهارشنبه‌ها (در خانه‌ی خود) می‌نشیند.

    The missile homed in on the target.

    موشک به سوی هدف پرواز کرد.

    statements whose truth and sincerity strikes home

    اظهاراتی که درستی و صداقت آن بردل می‌نشیند

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد home

    1. adjective domestic
      Synonyms:
      national local familiar internal native household family homey homely inland at ease at rest down home central in one’s element in the bosom
      Antonyms:
      commercial business
    1. noun place where a human lives
      Synonyms:
      place house residence abode dwelling shelter habitation address apartment flat pad turf digs living quarters rooming house condo condominium co-op bungalow cottage mansion manor villa cabin hut trailer castle palace farm dormitory asylum hospital orphanage boarding house roost nest joint hangout haunt hideout dump shanty crash pad cave hearth fireside hole in the wall parking place resort roof home plate homestead commorancy where the hat is
      Antonyms:
      office
    1. noun birthplace, environment
      Synonyms:
      country land territory habitat environment abode locality site homeland range family household haunt farm soil neighborhood haven hearth roof homestead habitation hometown element fireside neck of the woods hills camping ground stomping ground stamping ground home ground

    Phrasal verbs

    home (in) on

    (به کمک حرارت یا با رادار و غیره) به سوی هدف راندن

    Collocations

    come home

    به خانه یا کاشانه یا میهن خود بازگشتن

    Idioms

    bring something home to

    1- (مطلبی را) روشن کردن، حالی کردن، تحت‌تأثیر قرار دادن 2- تقصیر را به گردن کسی انداختن، مقصر قلمداد کردن

    home free

    (عامیانه - در رسیدن به هدف یا پیروزی) محرز، حتمی‌الوقوع، قطعی

    strike home

    1- به هدف زدن، موفق شدن 2- تحت‌تأثیر قرار دادن، به دل نشستن

    1- ضربه‌ی کاری زدن، ضربه‌ی جانانه زدن 2- به اثر مطلوب رسیدن

    لغات هم‌خانواده home

    • noun
      home, homelessness
    • adjective
      homeless, homely, homeward
    • verb - intransitive
      home
    • adverb
      home, homewards

    سوال‌های رایج home

    شکل جمع home چی میشه؟

    شکل جمع home در زبان انگلیسی homes است.

    ارجاع به لغت home

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «home» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/home

    لغات نزدیک home

    • - hombre
    • - homburg
    • - home
    • - home (in) on
    • - home brew
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    اصطلاحات و لغات والیبالی در انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات بسکتبال به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات فوتبالی به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    humanistic humanities humongous hunch hydration hypothetically ideally trick turban micromanagement hepatitis orange juice lowboy evolutionist aft رغبت مذمت کردن مذاب ذوب شدن ذوب کردن قلابچه‌ماهی چرم‌ماهی گورخرماهی فیل‌ماهی اعتلا اولویت‌بندی کردن پرآب تهاتر کردن جنوب شرقی جوی
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.