Internal

ɪnˈtɜrːnl ɪnˈtɜːnl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more internal
  • صفت عالی:

    most internal

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B2
درونی، داخلی، ناشی از درون

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری
- internal structure
- ساختمان درونی
- internal organs of the body
- اندام‌های درونی بدن
- internal mechanism of a machine
- مکانیزم درونی یک موتور
- the internal funds of a business
- وجوه داخلی یک مؤسسه‌ی بازرگانی
- the internal surface of the lung
- رویه‌ی درونی (سطح داخلی) ریه
- internal remedies
- درمان‌جویی‌های درونی، داروهای خوراکی
- internal stimulant
- محرک درونی
- an internal tendency
- تمایل باطنی
- an internal resentment
- رنجش پنهانی
- an internal sensation
- احساس نهان (درونی)
- a country's internal affairs
- امور داخلی یک کشور
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adjective
(وابسته به فطرت یا باطن) باطنی، ذاتی، نهادی، سرشتی
adjective
خودمانی، محرمانه، ناآشکار، درون مرزی، درون کشوری
adjective
کالبدشناسی در درون بدن یا اندام، درون تنی، (جمع) امعا و احشا
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد internal

  1. adjective within
    Synonyms: centralized, circumscribed, civic, constitutional, domestic, enclosed, gut, home, indigenous, inherent, in-house, innate, inner, innermore, inside, interior, intestine, intimate, intramural, intrinsic, inward, municipal, national, native, private, subjective, visceral, viscerous
    Antonyms: external, outer

Collocations

  • the internal revenue service

    (امریکا) اداره‌ی مالیات بر درآمد فدرال

    (آمریکا) اداره‌ی وصول مالیات‌های درون‌مرزی

    (آمریکا) اداره‌ی مالیات بر درآمد

ارجاع به لغت internal

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «internal» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/internal

لغات نزدیک internal

پیشنهاد بهبود معانی