درونی، تویی، داخلی، (مجازاً) باطنی، ذاتی، داخل رونده، دیندار، پرهیزکار، رام، درون
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
an inward smile
لبخند درونی
Ships that were trying to run either inward or outward through the blockade.
کشتیهایی که سعی میکردند با گذشتن از خط محاصره داخل یا خارج شوند.
the inward and outward flow of information
جریان درونسوی و برونسوی اطلاعات
inward peace
آرامش درونی
He lives an inward and unmaterial life.
او دارای یک زندگی معنوی و غیرمادی است.
that man's inward struggle
کشمکش وجدانی (درونی) آن مرد
Her fears began to turn inward.
هراسهای او کمکم درونی میشدند.
The play invites the audience to be inward with the characters.
نمایش، تماشاچیان را تشویق به یکدلی با بازیگران میکند.
a shy and inward person
آدم کمرو و تودار
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «inward» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/inward