Inner

ˈɪnər ˈɪnə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    inners
  • صفت تفضیلی:

    more inner
  • صفت عالی:

    most inner

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective B2
درونی، داخلی، تویی، روحی، باطنی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- the body's inner organs
- اندام‌های درونی بدن
- inner peace
- آرامش باطنی
- inner emotions
- احساسات نهان
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد inner

  1. adjective central, middle physically
    Synonyms: close, constitutional, essential, familiar, focal, inherent, innermore, inside, interior, internal, intestinal, intimate, intrinsic, inward, nuclear
    Antonyms: exterior, external, outer, outside
  2. adjective mental, private
    Synonyms: central, concealed, deep-rooted, deep-seated, emotional, esoteric, essential, focal, gut, hidden, individual, inherent, innate, inside, interior, internal, intimate, intrinsic, intuitive, inward, personal, psychological, repressed, secret, spiritual, subconscious, unrevealed, visceral, viscerous
    Antonyms: outer, physical

ارجاع به لغت inner

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «inner» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/inner

لغات نزدیک inner

پیشنهاد بهبود معانی