Intrinsic

ɪnˈtrɪnsɪk / / -zɪk ɪnˈtrɪnsɪk / / -zɪk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more intrinsic
  • صفت عالی:

    most intrinsic

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective C2
ذاتی، اصلی، باطنی، طبیعی، ذهنی، روحی، حقیقی، مرتب، شایسته

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- The intrinsic value of a gold coin is usually less than its nominal value.
- ارزش واقعی یک سکه‌ی طلا (ارزش فلز آن) معمولاً از ارزش اسمی آن کمتر است.
- the wide gap between intrinsic feelings and the way they are expressed
- شکاف عمیق میان احساسات درونی و چگونگی بیان آن‌ها
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد intrinsic

  1. adjective basic, inborn
    Synonyms: built-in, central, congenital, connate, constitutional, constitutive, deep-seated, elemental, essential, fundamental, genuine, hereditary, inbred, indwelling, inherent, inmost, innate, intimate, material, native, natural, particular, peculiar, real, true, underlying
    Antonyms: accidental, acquired, extrinsic, incidental, learned

لغات هم‌خانواده intrinsic

ارجاع به لغت intrinsic

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «intrinsic» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/intrinsic

لغات نزدیک intrinsic

پیشنهاد بهبود معانی