با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Native

ˈneɪtɪv ˈneɪtɪv
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    natives
  • صفت تفضیلی:

    more native
  • صفت عالی:

    most native

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective B2
بومی، اهلی، محلی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- native intelligence
- هوش فطری
- native plants
- گیاهان بومی
- native stones
- سنگ‌های محلی
- native industries
- صنایع بومی
- They want to return to their native land.
- آن‌ها می‌خواهند به سرزمین بومی (یا اصلی) خود بازگردند.
adjective
سرشتی، نهادی، غیراکتسابی، فطری، ذاتی
- his native talents
- استعدادهای مادرزادی او
adjective
وابسته به محل یا پرگیر بخصوص، زاده‌ی
- a native of Kerman
- زاده‌ی کرمان
adjective
(زبان) مادری
- My native language is Persian.
- زبان مادری من فارسی است.
- a native speaker of English
- کسی که زبان مادری او انگلیسی است
adjective
ساده، طبیعی، بی‌شائبه، بی‌تصنع
- He believed that France was the native leader of Europe.
- او اعتقاد داشت که فرانسه رهبر طبیعی اروپا است.
- salt in the native state
- نمک در حالت طبیعی
adjective
ناب، خالص، بی‌ریا
- native gold
- زر ناب
noun countable
متولد
- I am a Virgo native.
- من متولد برج سنبله هستم.
- Despite living in the city, her feeling and thoughts remained native.
- باوجود زندگی در شهر احساسات و افکار او ساده و خالص باقی ماند.
noun
بومیان (به شکل جمع)
- The natives were ready to revolt.
- بومیان آماده‌ی شورش بودند.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد native

  1. adjective innate, inherent
    Synonyms: built-in, congenital, connate, connatural, constitutional, endemic, essential, fundamental, genuine, hereditary, implanted, inborn, inbred, indigenous, ingrained, inherited, instinctive, intrinsic, inveterate, inwrought, natal, natural, original, real, unacquired, wild
    Antonyms: alien, foreign, outside
  2. adjective domestic, home
    Synonyms: aboriginal, autochthonous, belonging, endemic, from, homegrown, homemade, indigenous, inland, internal, local, municipal, national, original, primary, primeval, primitive, regional, related, vernacular
    Antonyms: foreign, outside
  3. noun person born in the country in which he/she dwells
    Synonyms: aboriginal, aborigine, ancient, autochthon, citizen, dweller, home towner, indigene, inhabitant, local, national
    Antonyms: alien, foreigner, immigrant, stranger

Idioms

  • go native

    رفتار و لباس بومیان را تقلید کردن، مثل بومیان زیستن، با اهل محل آمیزش کردن

ارجاع به لغت native

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «native» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/native

لغات نزدیک native

پیشنهاد بهبود معانی