شکل جمع:
nativesصفت تفضیلی:
more nativeصفت عالی:
most nativeبومی، اهلی، محلی
native intelligence
هوش فطری
native plants
گیاهان بومی
native stones
سنگهای محلی
native industries
صنایع بومی
They want to return to their native land.
آنها میخواهند به سرزمین بومی (یا اصلی) خود بازگردند.
سرشتی، نهادی، غیراکتسابی، فطری، ذاتی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
his native talents
استعدادهای مادرزادی او
وابسته به محل یا پرگیر بخصوص، زادهی
a native of Kerman
زادهی کرمان
(زبان) مادری
My native language is Persian.
زبان مادری من فارسی است.
a native speaker of English
کسی که زبان مادری او انگلیسی است
ساده، طبیعی، بیشائبه، بیتصنع
He believed that France was the native leader of Europe.
او اعتقاد داشت که فرانسه رهبر طبیعی اروپا است.
salt in the native state
نمک در حالت طبیعی
ناب، خالص، بیریا
native gold
زر ناب
متولد
I am a Virgo native.
من متولد برج سنبله هستم.
Despite living in the city, her feeling and thoughts remained native.
باوجود زندگی در شهر احساسات و افکار او ساده و خالص باقی ماند.
بومیان (به شکل جمع)
The natives were ready to revolt.
بومیان آمادهی شورش بودند.
رفتار و لباس بومیان را تقلید کردن، مثل بومیان زیستن، با اهل محل آمیزش کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «native» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/native