Stranger

    ˈstreɪndʒər ˈstreɪndʒə
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • شکل جمع:

      strangers

    • صفت عالی:

      strangest

    معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

    noun adjective countable B1
    غریبه، بیگانه، غریب

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    نرم افزار اندروید فست دیکشنری
    - He was kind toward strangers.
    - با غریبان مهربان بود.
    - Their wives do not talk to strangers.
    - زنان آنان با غریبه‌ها حرف نمی‌زنند.
    - a stranger to hatred
    - ناآشنا به تنفر
    verb - transitive
    بیگانه کردن، غریبه کردن
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد stranger

    1. noun person who is unfamiliar
      Synonyms: alien, drifter, foreign body, foreigner, guest, immigrant, incomer, interloper, intruder, itinerant person, migrant, migratory worker, new arrival, newcomer, outcomer, outlander, out-of-stater, outsider, party crasher, perfect stranger, squatter, transient, uninvited person, unknown, unknown person, visitor, wanderer
      Antonyms: acquaintance, friend, local, native

    لغات هم‌خانواده stranger

    ارجاع به لغت stranger

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «stranger» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/stranger

    لغات نزدیک stranger

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    جعبه خزانه جفت و جور کردن واقعیت جلسه ارتباط با مردگان جلسه محاوره جلسه گفت و شنود جلوس کردن جلوه خود نمایانه جمنده جنباندن ناگهانی جنبش مدرسی جنبه سود جویی دادن به جنتیانا جنجال آمیزی جنوبگانی جنگار جنگپرواز جهانگیرانه جهشمند جهش دادن جهندگی داشتن جواب دادنی جواب قبول جواهر کم بها جودوسری جور شده با خیاطی جوراجور کردن جوزغه جوهر پس دادن جوهرعصیرمعده جوهرکرم جکش خور جگردیس جیک جیک مانند