فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Inbred

ˌɪnˈbred ˌɪnˈbred

سوم‌شخص مفرد:

inbreeds

وجه وصفی حال:

inbreeding

شکل جمع:

inbreds

صفت تفضیلی:

more inbred

صفت عالی:

most inbred

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective

ذاتی، جبلی، فطری، غریزی، ایجاد شده بر اثر تخم‌کشی از موجودات هم‌تیره

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

There was in him an inbred goodness.

نیکی ذاتی در او وجود داشت.

inbred line

دودمان درون‌زاده

نمونه‌جمله‌های بیشتر

inbred population

هنگه‌ی درون‌زاده‌ای

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد inbred

  1. adjective coming from birth; natural
    Synonyms:
    native natural innate inherent inborn hereditary congenital instinctive intrinsic essential constitutional ingrained deep-seated connate intuitive indigenous unacquired inherited ingenerate connatural indwelling
    Antonyms:
    acquired earned

ارجاع به لغت inbred

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «inbred» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/inbred

لغات نزدیک inbred

پیشنهاد بهبود معانی