سومشخص مفرد:
inbreedsوجه وصفی حال:
inbreedingشکل جمع:
inbredsصفت تفضیلی:
more inbredصفت عالی:
most inbredذاتی، جبلی، فطری، غریزی، ایجاد شده بر اثر تخمکشی از موجودات همتیره
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
There was in him an inbred goodness.
نیکی ذاتی در او وجود داشت.
inbred line
دودمان درونزاده
inbred population
هنگهی درونزادهای
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «inbred» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/inbred