شکل جمع:
citizensتبعه، شهروند (کشور)
He is a citizen of France.
او تبعهی فرانسه است.
Every citizen must pay taxes.
همهی شهروندان باید مالیات بپردازند.
ساکن یا بومی شهر، شهروند، شهرنشین (به ویژه اگر آزاد باشد)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The citizen reported a pothole on his street to the local government.
این ساکن شهر از وجود چاله در خیابان خود به دولت محلی خبر داد.
The city council passed a new law to protect the rights of its citizens.
شورای شهر قانون جدیدی را برای حمایت از حقوق شهروندان تصویب کرد.
غیرنظامی
a citizen army
قشون مرکب از غیرنظامیان
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «citizen» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/citizen