امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Inhabitant

ɪnˈhæbɪtənt ɪnˈhæbɪtənt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    inhabitants

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable B2
ساکن، اهل، مقیم، درزیستگر

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- Every inhabitant here has an obligation to pay taxes.
- همه‌ی مقیمان اینجا ملزم به پرداخت مالیات هستند.
- one of the city's inhabitants
- یکی از ساکنان شهر
- the normal inhabitants of the intestines of both man and animals
- درزیستگران طبیعی روده‌ی انسان و حیوان
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد inhabitant

  1. noun person who is resident of habitation
    Synonyms:
    aborigine addressee autochthon boarder citizen colonist denizen dweller householder incumbent indweller inmate lessee lodger native neighbor occupant occupier renter resider roomer settler squatter suburbanite tenant urbanite

ارجاع به لغت inhabitant

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «inhabitant» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ دی ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/inhabitant

لغات نزدیک inhabitant

پیشنهاد بهبود معانی