شکل جمع:
incumbentsمتصدی، ناگزیر، لازم با( on و upon )
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He defeated the incumbent governor.
او فرماندار وقت را (در انتخابات) شکست داد.
The senate's Republican incumbents were against new elections.
مقامات جمهوریخواه مجلس سنا با انتخابات جدید مخالف بودند.
It is incumbent upon us to help him.
وظیفه ماست که به او کمک کنیم.
بایسته بودن، بایستن، ایجاب کردن، (برکسی) فرض بودن، وظیفه داشتن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «incumbent» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/incumbent