آیکن بنر

۵۰۴ واژه‌ی ضروری در لغات دسته‌بندی‌شده

۵۰۴ واژه‌ی ضروری در لغات دسته‌بندی‌شده

مشاهده
آخرین به‌روزرسانی:

Incumbent

ɪnˈkʌmbənt ɪnˈkʌmbənt

شکل جمع:

incumbents

معنی incumbent | جمله با incumbent

noun adjective

متصدی، ناگزیر، لازم با( on و upon )

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

He defeated the incumbent governor.

او فرماندار وقت را (در انتخابات) شکست داد.

The senate's Republican incumbents were against new elections.

مقامات جمهوری‌خواه مجلس سنا با انتخابات جدید مخالف بودند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

It is incumbent upon us to help him.

وظیفه ماست که به او کمک کنیم.

پیشنهاد بهبود معانی

انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد incumbent

  1. adjective obligatory
  1. noun officeholder
    Synonyms:

Collocations

(be) incumbent on (or upon)

بایسته بودن، بایستن، ایجاب کردن، (برکسی) فرض بودن، وظیفه داشتن

سوال‌های رایج incumbent

شکل جمع incumbent چی میشه؟

شکل جمع incumbent در زبان انگلیسی incumbents است.

ارجاع به لغت incumbent

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «incumbent» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ شهریور ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/incumbent

لغات نزدیک incumbent

پیشنهاد بهبود معانی