آیکن بنر

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

سطح‌بندی CEFR در فست دیکشنری

مشاهده
Fast Dictionary - فست دیکشنری
حالت روز
حالت خودکار
حالت شب
خرید اشتراک
  • ورود یا ثبت‌نام
  • دیکشنری
  • مترجم
  • نرم‌افزار‌ها
    نرم‌افزار اندروید مشاهده
    نرم‌افزار اندروید
    نرم‌افزار آی‌او‌اس مشاهده
    نرم‌افزار آی او اس
    افزونه‌ی کروم مشاهده
    افزونه‌ی کروم
  • وبلاگ
  • پشتیبانی
  • خرید اشتراک
  • لغات من
    • معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها
    • انگلیسی به انگلیسی
    • مترادف و متضاد
    • لغات هم‌خانواده
    • سوال‌های رایج
    • ارجاع
    آخرین به‌روزرسانی: ۲۷ خرداد ۱۴۰۴

    Official

    əˈfɪʃl əˈfɪʃl

    شکل جمع:

    officials

    صفت تفضیلی:

    more official

    صفت عالی:

    most official

    معنی official | جمله با official

    adjective C2

    اداری، رسمی، شغلی، دولتی (وابسته به مقام یا سمت رسمی)

    link-banner

    لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی کاربردی متوسط

    مشاهده

    This building is used as the mayor's official residence.

    این ساختمان به‌عنوان اقامتگاه رسمی شهردار استفاده می‌شود.

    The minister arrived in an official car.

    وزیر با خودروی دولتی وارد شد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    official responsibilities

    مسئولیتهای اداری

    an official request

    درخواست رسمی

    in his official capacity as mayor

    در مقام رسمی خود به عنوان شهردار

    adjective

    رسمی (برگزار شده یا ترتیب داده‌ شده توسط مقام‌های مسئول)

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در ایکس

    We need an official invitation to enter the embassy.

    برای ورود به سفارت به دعوت‌نامه‌ی رسمی نیاز داریم.

    There will be an official ceremony to mark the anniversary.

    مراسمی رسمی برای گرامیداشت سالگرد برگزار خواهد شد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    official ceremonies

    مراسم رسمی

    an official welcome to the city

    خوشامدگویی رسمی به شهر

    adjective C2

    رسمی، موثق (تأیید‌شده یا اعلام‌شده از طرف مراجع مسئول)

    The official report will be published next week.

    گزارش رسمی هفته‌ی آینده منتشر خواهد شد.

    This news is not official yet.

    این خبر هنوز رسمی نیست.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    It’s not just a rumor anymore. it’s official.

    دیگر فقط شایعه نیست. رسمی شده است.

    an official statement

    اعلامیه‌ی رسمی

    the official date of this dictionary's publication

    تاریخ رسمی نشر این فرهنگ لغت

    adjective

    رسمی (زبانی که توسط دولت یک کشور استفاده می‌شود)

    The government announced that Spanish would be the official language of the new region.

    دولت اعلام کرد که اسپانیایی زبان رسمی منطقه‌ی جدید خواهد بود.

    English is one of the official languages of Canada.

    زبان انگلیسی یکی از زبان‌های رسمی کانادا است.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    the country's official language

    زبان رسمی کشور

    noun countable C2

    صاحب‌منصب، مسئول، مقام مسئول، کارمند رسمی، عضو رسمی

    The official from the embassy attended the international conference.

    مقام مسئول از سفارت در کنفرانس بین‌المللی شرکت کرد.

    The council official reviewed the budget proposal.

    عضو شورای شهر، پیش‌نویس بودجه را بررسی کرد.

    نمونه‌جمله‌های بیشتر

    government officials

    صاحب‌منصبان دولت

    railroad officials

    کارمندان راه‌آهن

    noun countable

    داور (بازی های ورزشی)

    Basketball officials wear striped shirts.

    داوران بسکتبال پیراهن‌های راه‌راه می‌پوشند.

    Officials must remain neutral throughout the game.

    داوران باید درطول بازی بی‌طرف باقی بمانند.

    پیشنهاد بهبود معانی

    انگلیسی به انگلیسی | مترادف و متضاد official

    1. adjective reliable
      Synonyms:
      authoritative true conclusive canonical standard sanctioned authentic trustworthy unquestionable indubitable veritable real sure absolute positive clear unequivocal unmistakable decisive accredited unimpeachable valid authenticated credible bona fide accurate faithful irrefutable incontestable prescribed authorized verified proven indisputable not to be questioned definite assured decided to be depended on to be trusted worthy of confidence undeniable cathedral guaranteed insured legitimate orthodox
      Antonyms:
      unreliable unauthentic unverified informal unceremonious ill-fitting
    1. noun a sports official
      Synonyms:
      judge referee umpire linesman adjudicator ref ump chain-gang
    1. adjective having to do with one's office
      Synonyms:
      formal fitting suitable befitting precise established ceremonious according to precedent according to protocol proper correct accepted recognized customary
      Antonyms:
      informal unceremonious ill-fitting
    1. adjective authorized, legitimate
      Synonyms:
      approved valid true real legitimate rightful proper fitting correct established formal recognized sanctioned authentic certified endorsed definite decided precise positive okay ordered customary decisive conclusive licensed authoritative bona fide accredited orthodox canonical ceremonious authenticated ex officio ex cathedra cathedral
      Antonyms:
      unauthorized unsanctioned unofficial
    1. noun person representing organization
      Synonyms:
      representative officer manager leader executive director administrator agent president secretary commissioner governor mayor minister chancellor treasurer incumbent civil servant functionary bureaucrat magistrate boss top big shot marshal CEO comptroller dignitary higher-up head person top brass front office brains brass premier top dog top drawer officeholder panjandrum

    لغات هم‌خانواده official

    • noun
      office, officer, official, officialdom, officialese, officiousness
    • adjective
      official, officious
    • verb - intransitive
      officiate
    • adverb
      officially, officiously

    سوال‌های رایج official

    معنی official به فارسی چی می‌شه؟

    کلمه‌ی official در زبان فارسی به معانی «رسمی»، «مقام رسمی» یا «مسئول» ترجمه می‌شود.

    واژه‌ی «رسمی» زمانی به کار می‌رود که چیزی با قوانین، مقررات یا عرف‌های پذیرفته‌شده مطابقت داشته باشد و به طور رسمی اعلام یا تایید شده باشد. به عنوان مثال، یک سند رسمی، نامه رسمی یا بیانیه رسمی، به مدارکی گفته می‌شود که توسط نهادهای قانونی یا سازمان‌های معتبر صادر شده و از اعتبار قانونی برخوردار است. این نوع اسناد نقش مهمی در امور حقوقی، اداری و اجتماعی دارند و عموماً باید از قالب و زبان خاصی پیروی کنند.

    از سوی دیگر، official به عنوان نام‌واژه به افرادی اطلاق می‌شود که در یک سازمان، نهاد دولتی یا خصوصی، دارای مقام یا مسئولیت رسمی هستند. این افراد معمولاً نماینده‌ی سازمان خود در امور مختلف به شمار می‌روند و وظایف مشخصی در چارچوب قوانین و مقررات دارند. برای نمونه، یک official ورزشی، داور یا مسئول برگزاری مسابقات است که نقش نظارتی و اجرایی دارد.

    در حوزه‌های مختلفی همچون سیاست، ورزش، کسب‌وکار و دیپلماسی، واژه‌ی official کاربرد فراوانی دارد و به افراد یا اقداماتی اشاره می‌کند که به صورت قانونی، سازمان‌یافته و تحت نظر مرجع‌های معتبر انجام می‌شوند. به طور کلی، صفت «رسمی» بیانگر درجه‌ای از اعتبار، مشروعیت و پایبندی به قواعد است که باعث تمایز آن از موارد غیررسمی یا غیرمجاز می‌شود.

    همچنین، official بودن یک رویداد، اطلاعیه یا ارتباط، به معنای این است که آن موضوع از طرف مقامات یا نهادهای ذی‌صلاح به طور رسمی اعلام یا تایید شده است. این اعتبار رسمی موجب می‌شود که افراد و سازمان‌ها به آن موضوع اعتماد و اطمینان داشته باشند.

    واژه‌ی official بیانگر مفهوم نظم، قانونمندی و مشروعیت در فعالیت‌های انسانی است و نقش کلیدی در تنظیم روابط اجتماعی، حقوقی و سیاسی ایفا می‌کند.

    شکل جمع official چی میشه؟

    شکل جمع official در زبان انگلیسی officials است.

    صفت تفضیلی official چی میشه؟

    صفت تفضیلی official در زبان انگلیسی more official است.

    صفت عالی official چی میشه؟

    صفت عالی official در زبان انگلیسی most official است.

    ارجاع به لغت official

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «official» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/official

    لغات نزدیک official

    • - officer of the deck
    • - officer of the guard
    • - official
    • - officialdom
    • - officialese
    پیشنهاد بهبود معانی

    آخرین مطالب وبلاگ

    مشاهده‌ی همه
    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    لغات و اصطلاحات ورزشی به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    انواع سبزیجات به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    اسامی گل ها به انگلیسی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    personnel pervasive petrichor physical education placidity plagiarism safe zone sagacious sandcastle work spouse self-centered self-image comically self-love semipro علامت گذاشتن قیمت گذاری کردن مین گذاری مین‌گذار مین گذاری کردن خورد و خوراک چرک نویس سطح سقوط سفره سرمه سنج حجرالاسود سوگ شحنه
    بیش از ۷ میلیون کاربر در وب‌سایت و نرم‌افزارها نماد تجارت الکترونیکی دروازه پرداخت معتبر
    فست دیکشنری
    فست دیکشنری نرم‌افزار برتر اندروید به انتخاب کافه بازار فست دیکشنری برنده‌ی جایزه‌ی کاربرد‌پذیری فست دیکشنری منتخب بهترین نرم‌افزار و وب‌سایت در جشنواره‌ی وب و موبایل ایران

    فست دیکشنری
    دیکشنری مترجم AI دریافت نرم‌افزار اندروید دریافت نرم‌افزار iOS دریافت افزونه‌ی کروم خرید اشتراک تاریخچه‌ی لغت روز
    مترجم‌ها
    ترجمه انگلیسی به فارسی ترجمه آلمانی به فارسی ترجمه فرانسوی به فارسی ترجمه اسپانیایی به فارسی ترجمه ایتالیایی به فارسی ترجمه ترکی به فارسی ترجمه عربی به فارسی ترجمه روسی به فارسی
    ابزارها
    ابزار بهبود گرامر ابزار بازنویسی ابزار توسعه ابزار خلاصه کردن ابزار تغییر لحن
    وبلاگ
    وبلاگ فست‌دیکشنری گرامر واژه‌های دسته‌بندی شده نکات کاربردی خبرهای فست دیکشنری افتخارات و جوایز
    قوانین و ارتباط با ما
    پشتیبانی درباره‌ی ما راهنما پیشنهاد افزودن لغت حریم خصوصی قوانین و مقررات
    فست دیکشنری در شبکه‌های اجتماعی
    فست دیکشنری در اینستاگرام
    فست دیکشنری در توییتر
    فست دیکشنری در تلگرام
    فست دیکشنری در یوتیوب
    فست دیکشنری در تیکتاک
    تمامی حقوق برای وب سایت و نرم افزار فست دیکشنری محفوظ است.
    © 2007 - 2025 Fast Dictionary - Fastdic All rights reserved.