فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Marshal

ˈmɑːrʃl ˈmɑːʃl

شکل جمع:

marshals

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adverb

مارشال، ارتشبد، کلانتر، سردسته، به ترتیب نشان دادن، راهنمایی کردن با (تشریفات)، مرتب کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

The marshal captured the horse thieves.

کلانتر اسب دزدها را دستگیر کرد.

to marshal forces for battle

نیروها را برای نبرد آراستن

نمونه‌جمله‌های بیشتر

I tried to marshal my thoughts.

کوشیدم که افکار خود را متمرکز کنم.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد marshal

  1. verb organize, guide
    Synonyms:
    order arrange direct guide lead gather collect assemble group align muster rally conduct distribute dispose draw up line up deploy escort usher space array rank mobilize systematize methodize
    Antonyms:
    disorganize

ارجاع به لغت marshal

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «marshal» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/marshal

لغات نزدیک marshal

پیشنهاد بهبود معانی