شکل جمع:
marshalsمارشال، ارتشبد، کلانتر، سردسته، به ترتیب نشان دادن، راهنمایی کردن با (تشریفات)، مرتب کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The marshal captured the horse thieves.
کلانتر اسب دزدها را دستگیر کرد.
to marshal forces for battle
نیروها را برای نبرد آراستن
I tried to marshal my thoughts.
کوشیدم که افکار خود را متمرکز کنم.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «marshal» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/marshal